خلاصة:
سؤال اصلی مقاله این است که چرا سیاست چین ضمن حمایت از وضع موجود سیستم بینالملل به رقابت هژمونیک با آمریکا روی آورده است؟ فرضیه این است که ماهیت گشایش اقتصادی در دوره پس از آغاز اصلاحات چنین آثار دوگانهای در سیاست خارجی چین به دنبال داشته است. چین مجبور شده برای پیشبرد استراتژی اقتصادیاش در اقتصاد جهانیشده ادغام گردد و به تبع آن از نظم و ثبات بینالمللی دفاع کند. اما این سیاست تا حدی جهتگیری توسعهطلبانه پیدا کرده و به رقابت هژمونیک با آمریکا تمایل یافته است. بر این اساس، در تبیین سیاست خارجی چین نشانههایی از منطقهای هر دو تئوری لیبرالیسم و رئالیسم دیده میشود. این مقاله چارچوب تجربی-تبیینی دارد و در تبیین فرضیهاش تلاش شده حتیالامکان از اطلاعات و دادههای معتبر استفاده شود.
ملخص الجهاز:
در این راستا، ضرورت تمرکززدایی از مدیریت اقتصادی و حذف موانع سیاسی و بوروکراتیک مورد توجه قرار گرفت ؛ - همکاری اقتصادی با دیگر کشورها گسترش یابد؛ - تلاش های لازم جهت اخذ تجهیزات و تکنولوژی ها پیشرفته جهان به عمل آید؛ - مؤسسات علمی آموزشی و پژوهشی تقویت شود تا پاسخ گوی نیازهای مدرنیزاسیون شود؛ - اهمیت چهار حوزه مدرنیزاسیون (کشاورزی ، صنعت ، دفاع ملی ، علم ، و تکنولوژی ) مورد تأکید قرار گیرد؛ - به نقش انگیزه های اقتصادی در سیستم اقتصادی توجه شده و پاسخ گویی اقتصادی مورد تأکید قرار گیرد؛ - اصل «هرکس بر اساس کارش » مبنا قرار گیرد تا اصل «هر کس بر اساس نیازش »؛ - پرداخت دستمزدها بر اساس کمیت و کیفت کار انجام شده و از برابری گرایی پرهیز شود؛ و - اصلاحات اقتصادی از بخش کشاورزی آغاز گردد، چرا که کشاورزی در آن زمان بنیان اصلی اقتصاد ملی چین بود (٢٧٦-٢٧٥ :٢٠٠٩ Tisdell, September).
پس از آغاز سیاست درهای باز تحت رهبری دنگ تعامل چین با جهان خارج به سرعت گسترش یافت ، اما این بار هدف چین فراتر از رفع نیازهای داخلی و شامل بهره برداری حداکثری از فرصت های پراکنده جهان از طریق رقابت فعال در شبکه به هم وابسته اقتصاد سرمایه داری که آثار خاص خود را بر تصمیمات دولت به جا گذاشت (٥٥٤ :١٩٩٣ Yahuda: September).
اتفاقاتی چون فروپاشی بلوک کمونیسم در کنار تجربیات یک و نیم دهه اصلاحات ، دولت چین را به این نتیجه رساند که پیشبرد استراتژی توسعه اقتصادی در عصر جهانی شدن مستلزم هماهنگی جدی تر با آمریکا و رژیم های تحت کنترل آن است .