خلاصة:
غالباً به سختی می توان گفت که آیا مطالب موجود در شاهنامه حاصل تأکید فردوسی بر اهداف
ایدئولوژیک و زیبایی شناختی بوده است یا صرفا نوعی بازسازی از منابع استفاده شدۀ اوست. آنچه
مسلّم است این است که در این اثر، رویدادهای سرنخ گونۀ مهمی وجود دارد که ما را بدین نتیجه
می رساند که وی به منابعِ ناسازگاری دسترسی داشته است و از میانِ چندجور روایت، یک نسخه را
برمی گزیده است. در اینجا ما به بررسی شماری از این رویدادها خواهیم پرداخیت و نشیان خیواهیم
داد که با قراردادن آنها در کنار یکدیگر و در مقایسه با یکدیگر، می توان گروه نسبتا همگنی
تشکیل داد که در آن، معیاری کمابیش واحد سبب برگزیدن یک روایت از میان روایت های دیگر
در شاهنامه شده است.
ملخص الجهاز:
"نتیجهای که به ذهن من متبادر میشود این است که فردوسی قصد داشته ماجرای انتقال از ایران پیشازرتشتی به زرتشتی را به گونهای بازگو کند که کمترین هرج و مرج ممکن را به ما القا کند و بگوید که در جریان این انتقال خبری از تعارض جهانبینیها و مذاهب نیست (آن طور که برخی از متون گفته اند) –گرچه این قبیل تعارضها را هنوز در پس روایت فردوسی از نبرد رستم و اسفندیار میتوان تشخیص داد- و هرگونه هرج و مرجی را باید به نزاعهای داخلی محدود میان دو حاکم مربوط دانست؛ دو حاکمی که به سبب مسائل شخصی و تکبرهای فردی، با یکدیگر به دشمنی برخاستهاند.
هرچند به رستم به چشم بزرگ پشتیبان تاج و تخت ایرانیان نگریسته میشود و در شاهنامه نیز (چه در زمان حیات و چه پس از مرگ او) پیوسته با همین عنوان از او یاد می شود، اما با یک بررسی ساده در داستانهایی که او در آنها حضور دارد میتوان به پیچیدگی روابط او با شاهان قدرتمند ایران پی برد.
مهمتر از همه اینکه فردوسی، یا منبع او یعنی روایت کالیستن، که تقریبا باقاطعیت میتوان گفت مصری بوده، نظری مبنی بر اینکه پدر اسکندر پادشاهی مصری بوده را جرح و تعدیل نموده و او را پسر مهتر «دارا» معرفی میکند و اینگونه وی را وارث مشروع تاج و تخت ایران میسازد؛ درنتیجه، آن طور که فردوسی داستان را میسراید، شخص برحق، در جنگ پیروز میشود و شاه ایران میگردد."