خلاصة:
کل رویکرد کپرنیکی کانت به فلسفه از مفهوم ذهن و قوای خاص آن سرچشمه میگیرد. کانت در نقد اول میان سه قوهی اصلی ذهن، یعنی حس، فاهمه و ادراک نفسانی تمایز قائل میشود و بر تمایز میان کاربرد استعلائی و تجربی آنها تأکید میکند. کاربرد استعلائی این قوا در نقد اول مورد بحث قرار میگیرد؛ او در آنجا با عنوان «استعلایی» که به روش خود در تحلیل ذهن و قوای شناخت میدهد به نوعی کار خود را از سایر رویکردهای روانشناسانه تفکیک میکند؛ (البته اینکه او موفق به انجام چنین کاری شده مسئلهای است که در ادامه روشن خواهد شد) اما کاربرد تجربی این قوا که به نوعی در رسالهی انسانشناسی مورد بررسی قرار میگیرد، تا حدودی به مباحثی که در حیطه روانشناسی طرح میشود، نزدیک میشود؛ همین مسئله سبب شده که برخی از مفسران قائل به این شوند که کانت در رساله انسان شناسی به نوعی از موضع ضد روانشناسانهی خود عدول کرده است و به طرح مباحثی پرداخته است که خود در نقد اول به نوعی سعی در رد و نقدشان داشته است. لذا ما در این مقاله، با معطوف کردن توجه اصلیمان به قوه سوم، یعنی «خودآگاهی» یا به تعبیر دیگر «ادراک نفسانی»؛ سعی کردهایم به پرسشها و شبهاتی نظیر اینکه: آیا تأکید بر خصوصیت «تجربی» قوا بویژه «خود آگاهی» و مراحل رشد و توسعه این قوه در انسان، در رسالهی انسان شناسی، سبب میشود که ما بتوانیم رویکرد او را به نوعی در زمره رویکردهای روانشناسانه به شمار آوریم یا نه؟ آنچه که رویکرد کانت به مسئله خود آگاهی در رساله انسان شناسی، را هم به نوعی از رویکردش در نقد اول و هم از سایر رویکردهای روانشناسانه متمایز میکند چیست؟ پاسخ داده شود. به طور کلی هدف اصلی ما در این مقاله این است که ضمن پرداختن به تفاوت رویکرد و نگاه کانت به «خود» هم در نقد اول و هم در رساله، نشان بدهیم که علی رغم تأکید و تلاشی که کانت برای تفکیک مباحث خود از سایر مباحث روانشناسانه، بویژه در بحث خود و خود آگاهی میکند؛ اما رویکردش به این مسئله، چه در رساله و چه در نقد اول، در مواردی نزدیک یا بهتر بگوییم همگام با مباحث روانشناسانه است.