خلاصة:
دین بهمنزلهی یکی از ارکان زندگی انسان، موردمطالعهی رویکردهای مختلف علوم انسانی و اجتماعی ازمنظر دروندینی و بروندینی قرار گرفته است. تفسیرگرایی با جهتگیری بروندینی، ازجملهفراگیرترین این رویکردهاست که کلیفوردگیرتز را میتوان یکی ازاندیشمندان برجستهی آن بهشمار آورد؛ وی انسانشناسی است که با رویکرد تفسیرگرایانه و گرایش نمادگرا به مطالعهی دین در جوامع مختلف پرداخته است. ازدیگرسو، مرتضی مطهری بهمنزلهیاندیشمند الهی و اجتماعی معاصر، زوایای این مهم را با نگرش توحیدی و دروندینی موردتحلیل و بررسی قرار داده است. در این پژوهش، تلاش شده تا ضمن مقایسهی آراء این اندیشمند توحیدگرابا نظرات کلیفوردگیرتز درباب دین، با بهرهگیری از دستگاه نظری مطهری، رویکرد تفسیرگرایی گیرتزموردنقد و ارزیابی قرار گیرد. واکاوی و مقایسهی نظرات این دواندیشمند، ما را به این نتیجه رساند که«نسبیگرایی»، «فروکاستن تعریف دین به مجموعهای از نمادها»، «بیتوجهی به منشأ وحیانی دین» و... ازجمله مهمترین نقدهایی است که میتوان ازمنظر مطهری به رویکرد تفسیرگرایی گیرتز وارد نمود.
ملخص الجهاز:
"گیرتز بیش از آنکه دین را یک هستی قائم به ذات بداند، آن را یک «نظام فرهنگـی » و معیـار معنـاداری کـنش هـای مذهبی ، نظیر عبادتها و آیین ها انگاشته اسـت (١٦، ص: ٦١) ازایـن رو، دیـن ازنظـر گیرتـز، مجموعه ای از ایدهها و باورهای معطوفبه خدایان و امور واقعی (جهان بی ی ن ) و مجموعه ای از ارزشها، نگرشها، عواطف ، روحیات و رفتارها (خلقیات) اسـت (٩، ص: ٤٩) گیرتـز تعریـف دین را در قالب پنج گزاره به این صورت بیـان مـی دارد: «(١) نظـامی از نمادهـا کـه عمـل می کند تا (٢) بنیان می نهد در انسان ها، روحیات و انگیزههای قدرتمند، فراگیر و پایداری را (٣) ازطریق فرموله کردن مفاهیم مربوطبه نظم عام هستی و (٤) پوشـاندن ایـن مفـاهیم بـا چنان هاله ای از واقعیت مندی که آن روحیات و انگیزهها به طور منحصربه فردی واقعی به نظر رسد (٥)» (٣٤، ص: ٤).
دربحث نسبت دین و جامعه ، گیرتز بـا قائـل شـدن بـه ارتبـاط متقابـل میـان ایـن دو، خاستگاهی جمعی برای دین متـصور اسـت و معتقـد اسـت کـه دیـن عامـل شـکل دهـی و ماهیت بخشی به نظم و انسجام اجتماعی ازطریق نمادهایی است که «مدلی از» جهان بینـی و «مدلی برای» کی ت یف پیروی جامعه از آن ارائه می دهد و ازطرف دیگـر، ایمـان مـذهبی در جریان مناسک جمعی ایجاد می شود؛ درحالی که مطهری ضمن آنکه دین را ضامن برقـراری اخلاق و نظم اجتماعی و عامل رشد و تعالی معنوی جامعه می داند، بـا اصـالت دادن توأمـان برای فرد و جامعه ، معتقد است که قسمتی از شخصیت انسان اصـالت هـای فطـری اسـت و نقش جامعه در هدایت این امیال فطری برجسته می شـود و بـا حاکمیـت دیـن در جامعـه ، فطرت در مسیر صحیح خود هدایت شده و انسان می تواند به رشـد و کمـال حقیقـی خـود دست یابد."