خلاصة:
رابطه دین و دولت در همه سنت های دینی موضوعی مهم است. این موضوع در آیین پروتستان و از جمله در تفکر مارتین لوتر اهمیت خاصی دارد. لوتر در نظریه «دو پادشاهی» خود مشروعیتی دینی برای دولت و قدرت سیاسی قائل بود و این موضوع را چنان تقریر می کند که نوعی تقدم و تفوق قدرت عرفی از آن استفاده می شود که حتی پیامدهای عملی ناخوشایندی برای خود لوتر به همراه داشت و سرانجام وی را ناگزیر کرد که با پذیرش اصل مشروعیت دینی حوزه عرفی، برای دایره نفوذ آن، محدوده ای مشخص کند که همان امور این جهانی و دنیوی است و آن را از دست اندازی به قلمروی قدرت دینی بازدارد، ولی گذشت زمان و حوادث نشان داد که سخن و نظریه اولیه وی، چندان به مذاق اهل قدرت خوش آمد که به اصلاحیه ها و تغییر نگرش های بعدی وی چندان توجهی نشد، نمونه آن دست اندازی نازی های آلمان به قلمروی اقتدار کلیسای آلمان بود که با واکنش اقلیتی از الاهیدانان، مانند کارل بارت و بونهوفر در قالب اعلامیه بارمن، مواجه شد.
ملخص الجهاز:
"لوتر در نظریه «دو پادشاهی» خود مشروعیتی دینی برای دولت و قدرت سیاسی قائل بود و این موضوع را چنان تقریر میکند که نوعی تقدم و تفوق قدرت عرفی از آن استفاده میشود که حتی پیامدهای عملی ناخوشایندی برای خود لوتر به همراه داشت و سرانجام وی را ناگزیر کرد که با پذیرش اصل مشروعیت دینی حوزه عرفی، برای دایره نفوذ آن ، محدوده ای مشخص کند که همان امور این جهانی و دنیوی است و آن را از دست اندازی به قلمروی قدرت دینی بازدارد، ولی گذشت زمان و حوادث نشان داد که سخن و نظریه اولیۀ وی، چندان به مذاق اهل قدرت خوش آمد که به اصلاحیه ها و تغییر نگرش های بعدی وی چندان توجهی نشد، نمونه آن دست اندازی نازیهای آلمان به قلمروی اقتدار کلیسای آلمان بود که با واکنش اقلیتی از الاهیدانان ، مانند کارل بارت و بونهوفر در قالب اعلامیه بارمن ، مواجه شد.
اما از سوی دیگر دیدگاه های این مصلحان از این نظر اهمیت داشته و دارد که اولا اندیشه ها و رفتار آنان در تحولات سیاسی زمانه خود و پس از آن ، بسیار تأثیرگذار بود، به خصوص که تا آن زمان ، قدرت سیاسی فاقد مشروعیت دینی بود و نیرویی قدسی تلقی نمیشد و وظیفه اش تأمین امنیت و آرامش برای شهروندان بود و ثانیا بعضی از مهمترین نظریه پردازان و بزرگان اندیشه سیاسی در مغرب زمین در دوره پس از لوتر، مانند بیکن (١٦٢٦-١٥٦١)، هابز (١٥٨٨- ١٦٧٩)، ماکیاولی و غیره ، در سنت و مشرب فکری کلیسای پروتستانی رشد کردند و خواه ناخواه اندیشه های سیاسی آنها متأثر از نگاه و رویکرد پروتستانی به موضوع بود و قاعدتا کسان دیگری هم چون دکارت در سنت کاتولیک یا غیر آن باید از اندیشه های وی متأثر شده باشند."