خلاصة:
کتاب هگل و پدیدارشناسی روح نوشته رابرت استرن، شرحی مقدماتی در باب پدیدارشناسی روح از منظر هگل ارائه می دهد. در این کتاب سعی بر آن است که فرایند تکوین روح به زبانی قابل فهم و در عین حال متعهد به متن و تاکید بر ساختار دیالکتیک هگل شرح داده شود. همچنین در راستای درک ه رچه بیشتر دشوار یهای اندیشه و نظام هگل؛ هر بخش این کتاب ارجاعات متعددی به سایر آثار هگل به همراه شارحان و منتقدان او می دهد. ازاین رو معرفی و نقد این کتاب ضرورت م ییابد. لذا هدف این نوشتار نشان دادن کوشش استرن در جهت واکاوی نظام دیالکتیک هگل در مبحث پدیدارشناسی روح است تا از این طریق به این پرسش اصلی پاسخ داده شود که آیا شرح استرن توانسته راه گشای نقاط مبهم و دشوار پدیدارشناسی باشد؟ سپس درباره یافته های حاصل آمده از این نقد و بررسی باید گفت: با واکاوی صورت گرفته از کتاب، مولف در پایان شرح خود به این نتیجه می رسد که کتاب پدیدارشناسی روح تصور پیوند میان فردیت و کلیت را کاملا مشخص نمی کند و تنها به روش هایی می پردازد که منجر به دید یکجانبه می شود. ازاین رو پدیدارشناسی هگل تنها توصیفی سلبی از آگاهی را ارائه می دهد، بنابراین هگل در این اثر تنها مقدمه ای را جهت ادراک و دریافت منطق و سایر آثار دیگرش نگاشته است. به عبارتی کتاب پدیدارشناسی مقدمه ای بر نظام دیالکتیکی هگل دانسته م یشود. که شرح استرن بر آن و ترجمه روان از این شرح بازگو
کننده نکات مبهم در مباحث پدیدارشناسی است و این ظرفیت را دارد که مبدل به منبع ارزنده ای جهت هگل پژوهی و پدیدارشناسی در زبان فارسی شود.
ملخص الجهاز:
"فصل سوم : دیالکتیک سوژه پسااپیلــزسومزمسشـــمتـارن ٩۱٥۱-۱۱۲۳ نویسـنده به عنـوان شـارح پدیدارشناسـی روح در ایـن فصـل بـا ذکـر مقدمـه ای گـذر از آگاهـی بـه خـود آگاهـی را چنیـن بیـان مـی دارد: «بـا شکسـت آگاهـی و گرایـش 315702 عیــن محــورش ؛ هــگل بــه نقطــۀ مقابــل آگاهــی کــه همــان خــود آگاهــی اســت ، عزیمــت می کنــد و بــا قــراردادن ذهــن در مرکــز اشــیاء موضعــی کامــلا متضــاد بــا آگاهـی اختیـار می کنـد، امـا در نهایـت هـدف او ایـن اسـت کـه نشـان دهـد هـردوی ایـن نگرش هـا (چـه آگاهـی و چـه خودآگاهـی ) موضعـی یک جانبـه دارنـد بـه ایـن علــت کــه آگاهــی می کوشــد خــود را از جهــان بیــرون بکشــد ازایــن رو موضعــی مطلقــا ابژکتیــو دارد، در مقابــل آن خــود آگاهــی می خواهــد بــا تمــام نیــرو بــر جهـان سـلطه یابـد و خـود را بـر جهـان تحمیـل کنـد ازایـن رو موضعـی سـوبژکتیو محــور اختیــار می کنــد و درنهایــت خــود آگاهــی اســیر ایــن همان گویــی (گــزاره هــای توتولــوژی ) می گــردد» (همــان ، ١٥٧).
اســترن در بخشــی ویــژه به صــورت مقایســه ای بــا تکیــه بــر آراء هــگل در کتــاب پدیدارشناســی؛ نگــرش دوران باســتان و تفکــر دورٔە مــدرن را بررســی می نمایــد: «از نظــر هــگل ، یونانیــان معتقــد بودنــد تنهــا راه دســت یافتــن فــرد بــه رضایت منــدی عملــی در جهــان ، بــودن در دولتشــهر یــا پولیــس اســت ، بــه ایــن علــت مســئلۀ رضایت منــدی بــرای فــرد بی درنــگ مســئله ای اجتماعــی دانســته می شــود بــه عبارتــی تنهــا اگــر فــرد درون چارچــوب اجتماعــی مناســبی زندگــی کنــد می توانــد خـود را در خانـه بیابـد، امـا در تفکـر مـدرن عقـل دیگـر ایـن تصـور یونانـی را؛ در راه رســیدن بــه احســاس در خانــه بــودن جــدی نمی گیــرد و نمی توانــد جــدی بگیــرد پسااپیلــزسومزمسشـــمتـارن ٩۱٥۱-۱۱۲۳ بـه ایـن علـت کـه عقـل مـدرن بـا تصـور فـرد آزاد آغـاز می شـود کـه بـرای یونانیـان 315705 ناشــناخته اســت » ( همــان : ٢٢٠-٢٢٢)."