ملخص الجهاز:
کاسه ی صبر کمال لبریز شد ولی چون صاحبخانه بود نمی خواست در اتاقش کسی از او برنجد ولی آن مطالب برایش قابل تحمل نبود، سرانجام گفت: «من مادر پیری دارم که او را فراوان دوست می دارم و احترام و نگاهبانیش را وظیفه خود می دانم.
روزی محرمی او را در خلوت گفت: تو مقرب و صاحب خلیفه ای و پیش او کسی به قرب تو نیست، سبب چیست که هرگاه از پی تو می فرستد، متغیر می شوی و از بیم و ترس، دست و پا گم می کنی؟ ابو ایوب در جواب آن محرم گفت: بازی از خروسی پرسید که: تو از خردی در خانه ی بنی آدمی و ایشان به دست خود آب و دانه ی تو را مهیا می کنند و برای تو کنار خانه ی خود، خانه می سازند؛ جهت چیست که هرگاه بر سر تو می آیند و می خواهند تو را بگیرند، غوغا و فتنه می انگیزی و از این خانه بدان خانه و از این بام، بر آن بام می گریزی؟ و اما من مرغی وحشیم که در کوهسار بزرگ می شوم؛ چون مردم را صید کنند، بر سر دست ایشان آرام گیرم و چون مرا از پی صید فرستند، با آنکه فارغ البال پرواز می نمایم، صید را گرفته، به خدمت باز می آیم و هرگز عربده و غوغا نکنم.