ملخص الجهاز:
"ماشین قرمز کوچولو را هم شسته بود و برق میزد.
هیکل رها توی ماشین سوم معلوم نیست.
مثل این که خودش هم زخمی شده بود ولی مدام دور رانندهی ماشین میگشت و دلداریاش میداد.
بیست سال است مستقیم نگاه میکنم به صورت و گردن خشک آینه و میپرسم چرا؟میگوید:«راستی بیست سال شده؟» آن روزها دنیا این طوری نبود.
روی همان مبل آبی که گذاشتم توی اتاق خوابم و زن برادرم همیشه میگوید بندازمش دور،جابهجا شد.
دلداریام میدهد میگوید مقصر خودش است(رها را میگوید)و ماشین سوم که هیچ کدام فاصله را رعایت نکردهاند.
فقط دست کشیدم روی صورت خشک آینه و پرسیدم چرا؟ یک روز برادرم گفت مهرداد میخواهد برود.
پلیس میگوید ماشین تمیزی دارم و میپرسد چند سال است دارمش؟میگویم.
توی بلندگو،یک صدای نازک که خیلی هم تند حرف میزند،دکتر متخصص مغز و اعصاب را پیچ میکند رانندهی ماشین سوم نشسته روبهروی من.
مامانش از توی آب آمد بیرون و گفت موج دریا خیلی زیاد شده.
نجات غریق سوت میزد و میگفت چه آدمهای احمقی پیدا میشوند و با دوستهاش از غریق هفتهی گذشته حرف میزدند که جنازهی بادکردهاش را بعد از بیست و چهار ساعت توی یک شهر دیگر از آب گرفته بودند.
مهرداد ایستاده بود کنارش و هر دو تکیه داده بودند به ماشین.
دفتر تلفن برادرم را نه این که بخوام بگردم،ورق میزدم که دیدم توی صفحهی حرف«میم»نوشته مهرداد و روبهروش هم یک آدرس.
اما پس فاصله چی میشد؟پس رعت مطمئنه چه طور میشد؟آن طور که او دستش را گذاشته بود روی بوق و نور بالا میداد..."