مامون قفلي بسته به او داد و گفت: اگر راست مي گوئي اين قفل را باز كن.
مرا از آن صورت، حيرت عظيم روي نمود، سر راه بر او گرفتم و او را نگاه داشتم و گفتم: اي اعمي؟ شب و روز نزد تو برابر است، اين چراغ به دست گرفتن چه معني دارد؟ گفت تا كوردلي مثل تو پهلو بر من نزد و سبوي مرا نشكند.
پر مرغ يك نفر نزد حضرت سليمان آمد و به او عرض كرد: همسايگان من، مرغم را دزديده اند و نمي دانم كدام است.
معاويه رو به مردم كرده گفت، آيا اين آيه را در نظر داريد: «تبّت يدا ابي لهبٍ و تب»؟ حاضرين گفتند: مقصود چيست؟ معاويه گفت: اين ابولهب عموي آقا است (و اشاره به عقيل نمود).
عقيل هم به حاضرين گفت: آيا آخرين آيه اين سوره را در نظر داريد: «و امرأته حمالة الحطب» گفتند: آري!
عقيل گفت: اين حمالة الحطب هم عمه آقا است!