ملخص الجهاز:
"از پدر شنیده بود که در این قصر و اتاقهایش، هیچ اسم و قیافهای قابل اعتماد نیست.
ظاهری شیک و زیبا داشتند، اما بوی بدی از آنها بلند شده بود.
چیزی برایش مشکوک بود که میخواست با همان حس کنجکاوی همیشگی، کشفش کند.
رفت تا هدیه دیگری را هم ورانداز کند که ناخودآگاه خود را درون بسته هدیه که از سوی عاشق دلباخته دیگری به او داده شده بود، دید.
پر بود از شکستهای عشقی، عقدههای روحی، خواستهای بی حد و مرز غریزی، از همان زبالهها که در اتاقها دیده بود، فقط با ظاهری پاستوریزه و زیبا، بستهبندی شده و نام عشق و دوستی رویش گذاشته بودند.
باید بر میگشت، اما همه جا را لجن و مرداب فرا گرفته بود: «چه جوری تو این مرداب بد بو زندگی میکنن و میخندن و خوشحالن؟!».
چنان درب اتاقها را بست و برای خروج از چت روم کلیک کرد و کلیدها را فشار داد که صدای جیغ دستگاه بلند شد."