ملخص الجهاز:
"از لابه لای بوتهها نور ضعیفی روی زمین دیدم.
سرش را از لابه لای برگها بیرون آورد و گفت: چه کارم داری؟ گفتم: یک سؤال اساسی دارم.
گفت: برای اینکه تو یاد بگیری که باید پیش خورشید سر به زیر باشی.
باید بفهمی که او خورشید است و تو فقط یک کرمک شبفروزی.
باید همه بدانند که من هم از نور علم بهرهای دارم!
*** شبتاب روی برگ کوچکی نشسته است و با نور ضعیفی میدرخشد.
انگار دارد به من میگوید: دیدی نتوانستی پیش خورشید ناپیدا باشی؟ نه تنها خودت به اندازة من کرم معرفت نداری؛ حتی درسی را هم که خودم به تو دادم، نتوانستی درست یاد بگیری.
ـ ببین کارم به کجا رسیده که یک کرم دارد به من چیز یاد میهد!
ـ هر کس و هر چیزی توی این دنیا میتواند به تو چیز یاد بدهد.
اگر خوب نگاه کنی، تمام دنیا پر است از درسهایی که خدا توی کتاب آفرینش نوشته است."