ملخص الجهاز:
"اگر پدر را رها میکردم و به قم میآمدم، ایشان مجبور بود گوشهای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشر و هیچ کاری نبود و این برای من خیلی سخت بود.
به هر حال من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و به قم بروم، ایشان به یک فرد از کار افتاده تبدیل میشود و این مسأله برای ایشان بسیار سخت بود.
از طرف دیگر اگر میخواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر قابل تحمل بود؛ زیرا که با قم انس داشتم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.
این مسأله در اوقاتی بود که ما برای معالجه ایشان به تهران آمده بودیم.
گفتم که من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است و از طرفی نمیتوانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم."