ملخص الجهاز:
"سه روز از عروسیاش گذشته بود که راه افتاد تا به جبهه برود، اگر حاج قاسم سلیمانی برنمیگرداندش؛ میرفت.
سال آخر عمر حسینآقا بود که علی پیش اصغرآقای دوچرخهساز رفت تا هم حرفهای یاد بگیرد و هم کمکی به خرجی خانه باشد.
مادر با آه و درد میگوید: علی که سرکار میرفت، دلم به هزار راه میرفت.
همسایهها برای ما غذا میآوردند، چارهای نداشتم و میگرفتم اما انگار علی زهر هلاهل میخورد، رنگ و رویش بر میگشت، سیاه میشد.
یک روز به او گفتم: علی اگر فلانی غذا آورد بگو خودمان بار گذاشتهایم.
مرگ پدر، تنگدستی و فقر، شرکت در فعالیتهای انقلابی و تلاش برای استقرار جمهوری اسلامی و تجربیاتی که به دست آورده بود از علی کوچک مردی ساخت که با وجود سن کم یکی از فرماندهان لایق و فعال دفاع مقدس شد.
با این که منافقین کافر برای کشتن او نقشه کشیده بودند، اما از شجاعت و صلابت علی در هراس بودند."