ملخص الجهاز:
سخنش هنوز تمام نشده بود که به طرف در خروجی حرکت کرد و راهبان و سایر مسیحیان نیز به دنبالش راه افتادند.
معلوم نبود از کجا به مردم شهر خبر رسید که ناگاه بیابان پر از جمعیت شد که برای تماشای پایان کار آمده بودند.
امام(علیه السلام) مقابل مسیحیان که رسید از آنها خواست تا دوباره دست طلب باران به آسمان بردارند.
امام(علیه السلام) با احترامی خاص آن شیء را در میان پارچهای پیچید و خطاب به راهب مسیحی گفت: دوباره طلب باران کن.
خلیفه که دیگر تاب تحمل از دست داده بود، پرسید: این چیست ای پسر رسول خدا؟ صدای رسا و آرامشبخش امام(علیه السلام) در میان صحرا پیچید و به گوش همگان رسید: این، استخوان پیامبری از رسولان الهی است که راهبان مسیحی از قبر وی برداشتهاند؛ استخوان هیچ پیامبری ظاهر نمیگردد، مگر آنکه باران نازل میشود.