خلاصة:
بحث در خصوص مفهوم توسعه و ابعاد مختلف آن در علوم اجتماعی و علوم انسانی همواره موضوعی مناقشه برانگیز بوده است و به خصوص با ظهور رویکردهای انتقادی در علوم اجتماعی و سیاسی بر دامنه مناقشات در خصوص آن افزوده شده است. حتی در روابط بین الملل به دلیل غلبه مسایل روش شناسانه و معرفت شناسانه و گستردگی مسائل انتزاعی، یافتن یک چارچوب مفهومی که با کمک آن بتوان مسایل و موضوعات بسیار متنوع و گسترده در خصوص توسعه اقتصادی و سیاسی در کشورهای مختلف را مطالعه نمود، دشوار است؛ ضمن آن که این دیسیپلین لزوما مباحث توسعه ای نظیر توسعه سیاسی یا اقتصادی را در اولویت یا کانون توجه خود قرار نمی دهد. این در حالی است که در «دنیای جهانی شده» امروز اقتصاد سیاسی بین الملل همچنان به عنوان یک دیسیپلین مطالعاتی مستقل سعی دارد متغیرهای کلان سیاسی و اقتصادی بین المللی را در قالب رویکردهای متنوع و چندگانه خود مورد مطالعه و بررسی قرار دهد.
با توجه به آن که به منظور انجام مطالعات مقایسه ای در ارتباط با جایگاه کشورها یا واحدهای سیاسی در نظام بین الملل نیازمند چارچوب نظری روشنی می باشیم و با توجه به تنوع و گستردگی مسایل سیاسی و اقتصادی امروز، سئوال اصلی آن است که «مفهوم توسعه در رویکردهای روابط بین الملل و اقتصاد سیاسی بین الملل چه جایگاهی دارد و امروزه کدام یک از این دو دیسیپلین مطالعاتی از قدرت تبیین و توضیح دهندگی بیشتری در خصوص مفهوم مناقشه برانگیز توسعه برخوردار هستند؟»
در پاسخ، فرضیه این مقاله بر این شالوده استوار گردیده است که «مفهوم توسعه در کانون توجه دیسیپلین مطالعاتی اقتصاد سیاسی بین الملل قرار دارد و اقتصاد سیاسی بین الملل به دلیل ترجیح در دوری جستن از چالش ها و دشواری های روش شناسانه و معرفت شناسانه و تمرکز بر فهم و تبیین مسایل محسوس و عینی در عرصه سیاست و اقتصاد بین الملل دیسپلین مطالعاتی کارآمدتری برای مطالعات توسعه است».
ملخص الجهاز:
"در این میان مسایل مربوط به توسعه در مطالعات اقتصاد سیاسی بین الملل بیشتر از روابط بین الملل و به شکل تصریح شدهتری مورد توجه قرار گرفته است ، اگرچه مقوله توسعه به دلیل ارتباط و پیوند ذاتی که با عناصر و مفاهیمی نظیر دولت مدرن و قدرت به عنوان اساس و بنیاد سیاست بین الملل و نیاز دولت ها به نوسازی برای افزایش نفوذ، قدرت و نقش آنها در نظام بین الملل دارد، از منظرگاه رویکردهای نظری مختلف در روابط بین الملل به انحاء گوناگون مورد توجه قرار گرفته است ، اما این توجه به ویژه با برجسته تر شدن موضوعات اقتصادی و مرتبط با سیاست ملایم ١ و تبیین دلایل وجود همکاریهای بین المللی به جای آشوب و ستیز در نظریه های ثبات بر پایه سیطره و وابستگی متقابل پیچیده و همچنین در مناظره سوم یا مناظره میان پارادایمی روابط بین الملل بیش از پیش نمایان گردید و از جمله در نقدهای ایراد شده به نولیبرالها توسط نئورئالیست ها در کتاب بالدوین در سال ١٩٩٣ تحت عنوان «نورئالیسم و نئولیبرالیسم ٢» مطرح شد که در آن وی سعی نمود حول ٦ مفهوم محوری ماهیت و پیامد آنارشی، همکاریهای بین المللی، «دستاوردهای مطلق »٣ و «نسبی »٤، محتوی این انتقادات، اولویت و اهداف دولت ها و نهادها و رژیم های بین المللی به بررسی نقاط اشتراک و افتراق میان این دو رویکرد بپردازد که این نقدها هسته اصلی مباحثات مناظره سوم را تشکیل داد، اگر چه با افزودن رویکرد رادیکالیسم و نظریات انتقادی در سنت مطالعه روابط بین الملل ، مناظره نظری میان این سه جریان (رئالیسم ، لیبرالیسم و رادیکالیسم ) به عنوان مناظره میان پارادایمی در روابط بین الملل مطرح شده است ( ."