خلاصة:
با اوج گرفتن مباحثات و مجادلات ناشی از چرخش پسامدرن و رواج رهیافتهای پساساختارگرایی و پسامارکسیم در ادبیات علوم اجتماعی، مفاهیم ایدئولوژی، هژمونی، گفتمان، سوژه، قدرت و مقاومت به پرکاربردترین و مناقشهبرانگیزترین مفاهیم در حوزه مطالعات سیاسی و اجتماعی بدل شدند. دستاورد این منازعات فکری شکلگیری طیف وسیعی از نظریات و تفاسیر در مورد این مفاهیم بود. به فراخور، در سالهای اخیر نیز گرایش و علاقه فراوانی در فضای فکری جامعه ما به ویژه در قالب رواج نظریه و روش تحلیل گفتمان ایجاد گردیده است. لیکن، در مواردی مشاهده میشود که این مفاهیم بدون توجه به مبانی و آگاهی از تشابهات و تمایزات نظری و مفهومی میان آنها استعمال میشود. بر همین اساس، در این مقاله تلاش گردیده است با اخذ رویکردی تحلیلی و انتقادی تشابهات و تمایزات این مفاهیم در میان دیدگاه مهمترین نظریهپردازن این حوزه همچون مارکس، آلتوسر، گرامشی، فوکو و لاکلائو و موفه مورد مطالعه و تبیین قرار گیرد. نتایج حاصل از این مطالعه بیانگر این نکته است که هر یک از مفاهیم فوق در نظریههای مختلف معنای متفاوتی مییابند؛ لذا محققان باید پیش از کاربست هر یک از مفاهیم فوق با مشخص نمودن نوع رویکرد نظری مورد نظر خود مفاهیم را در معنای مناسب به کار گیرند. چرا که مفهوم سنتی ایدئولوژی و هژمونی دارای بار ارزشی بوده و مبتنی بر وجود حقیقت استعلایی است. در حالی که تحلیلگران گفتمان منکر وجود حقیقتاند و معتقدند که این گفتمانها هستند که به تعریف حقیقت میپردازند.
ملخص الجهاز:
"نظریه های ایدئولوژی و گفتمان ، غالبا در رهیافتی انتقادی و به این منظور مورد استفاده قرار میگیرند تا وجه مشترک میان تولید اجتماعی دانش و ماندگاری روابط نابرابر قدرت را توضیح دهند.
در اثر مارکس ایدئولوژی اشاره دارد به این که چگونه ایده های مسلط در یک جامعه مشخص با مبهم و طبیعی ساختن واقعیت اجتماعی و حل وفصل ظاهرفریب تضادهای واقعی، منافع طبقه اقتصادی حاکم را انعکاس میدهند (ایگلتون ، ١٣٨١: ٢٨).
وی همچنین این بحث را مطرح میکند که سطوح سیاسی و ایدئولوژیک ، برخلاف رویکرد مارکسیسم جبرگرا، صرفا محصول سطح اقتصادی نیستند، بلکه هر یک از آن ها موجودیت واقعی خاص خود را دارند، و به شیوه های گوناگون به یکدیگر وابسته اند (کرایب ، ١٣٨٨: ٢٠١).
فوکو: قدرت و حقیقت درحالیکه نظریه گرامشی تغییر زیادی در الگوی مارکس از ایدئولوژی ایجاد نمود، بااین حال الگوی او نیز در چارچوب رویکرد مارکسیستی باقی میماند؛ جایی که طبقه نیروی اصلی است که به کنش اجتماعی ساختار میدهد.
باوجود این ، لاکلائو و موفه در نظریه گفتمان در اصل ایدئولوژی را کنار نمیگذارند؛ بلکه با بازتعریف آن سعی میکنند جامعه و عاملیت اجتماعی را به مثابه اشکال گفتمانی قابل تصمیم گیری تعریف کنند (تاجیک ، ١٣٨٣: ٣٤).
ایدئولوژی، شامل درک نادرست جوهری ثابت و ایجابی نیست ، بلکه به عکس ، به معنای امتناع از درک وجه بیثبات و پیوندی صورت اجتماعی میباشد: امر ایدئولوژیکی عبارت است از: اشکال گفتمانی که از طریق آن ها جامعه خود را بر اساس فرو بستگی، تثبیت معنا و عدم درک بازی بیپایان تفاوت ها، تأسیس میکند (کلگ ، ١٣٨٣: ٣٠٢)."