خلاصة:
درباره رابطه ایمان و معرفت دیدگاههای گوناگونی در میان اندیشمندان غربی و اسلامی مطرح شده است. آیتالله مصباحیزدی در این زمینه معتقد است ایمان اگرچه با معرفت متفاوت است، به معرفت نیاز دارد. شرط لازم ایمان به خدا نیز معرفت به اوست. معرفت خداوند به سه شکل مختلف قابل تصور است: 1. معرفت فطری که معرفتی حضوری و شخصی و درعین حال اجمالی است. 2. معرفت عقلی که معرفتی حصولی و کلی، ولی غایبانه است. 3. معرفت شهودی که معرفتی حضوری، شخصی و روشن است. هرکدام از معرفتهای عقلی و شهودی، میوه همان معرفت فطری، ولی مکمل و متمم آن هستند. معرفت فطری به دلیل ابهام و اجمالش بهتنهایی نمیتواند زمینهساز ایمان صحیح باشد. معرفت عقلی نیز به دلیل کلیبودن نمیتواند خدای مشخصی را برای ایمان معرفی کند. معرفت شهودی نیز چیزی جز معرفت فطری صیقل یافته نیست. ازاینرو، معرفت فطری باید از طریق معرفت عقلی یا شهودی به وضوح کافی برسد تا بتواند زمینهساز ایمان باشد.
There are different opinions concerning the relation between knowledge and belief among Muslim and Western scholars. Ayatollah Misbah Yazdi holds that belief –though different from knowledge – is in need of knowledge. The essential condition for believing in God is the knowledge of God. Knowledge of God is of three types: 1) innate knowledge which is private، presentational and at the same time concise 2) intellectual knowledge which is acquired and universal but non-presentational 3) intuitive knowledge which is presentational، private and clear. Intellectual and intuitive knowledge is the result and complementary of innate knowledge. Being ambiguous، innate knowledge alone cannot pave the ground for true belief nor can intellectual knowledge، being general، introduce a definite god as the subject of belief. Intuitive knowledge is also nothing but refined innate knowledge. Thus innate knowledge must attain sufficient clarity through intellectual or intuitive knowledge so as to be able to prepare the ground for belief
ملخص الجهاز:
"امور فطری در انسان به دو دسته کلی قابل تقسیماند: «یکی شناختهایی که لازمه وجود انسان است و دیگری میلها و گرایشهایی که مقتضای آفرینش وی میباشد» (همو، 1378، ج2، ص358) و بالطبع در این بحث، قسم اول یعنی شناختهای فطری<FootNote No="22" Text=" شناخت فطری درباره شناخت ذهنی و عقلی هم به کار رفته است؛ شناختی که در منطق گفته میشود «قضایا قیاساتها معها»؛ یعنی قضایایی که تصدیق به آنها از طریق یک قیاس انجام میشود، ولی ازآنجاکه این قیاس به دلیل سادگیاش همیشه در ذهن حضور دارد، تصدیق به آن قضایا، به تأمل و تفکر نیاز ندارد (سلیمانی امیری، 1388، ص157)؛ اما این معنا از شناخت فطری در اینجا مورد بحث نیست.
نکته دقیقی که استاد مصباح به آن توجه میکنند این است که بر اساس این روایات تفسیری: معرفتی که در آیه شریفه به آن اشاره شده، معرفتی شخصی است، نه شناختی کلی که از راه مفاهیم انتزاعی و عناوین عقلی حاصل میشود و معرفت شخصی درباره خدای متعال، جز از راه علم حضوری و شهودی امکان ندارد؛ با این توضیح که اگر منظور، تحقق معرفت کلی ـ که نتیجة استدلال عقلی است ـ میبود، امام7 باید چنین میفرمود: «ولو لا ذلک لم یعلم احد ان له خالقا»؛ یعنی هیچکس نمیدانست که خالقی دارد؛ نه اینکه چه کسی خالق اوست (مصباحیزدی، 1389، ص106).
3. یکی از ابهامهایی که در دیدگاه استاد مصباح وجود دارد، این است که ایشان در چند منبع، از جمله آموزش فلسفه (ج2، ص359) و خودشناسی برای خودسازی (ص49) بر معرفت فطری انسان به آفریدگار یا علت هستیبخش خود تصریح میکنند، ولی در کتاب پیشنیازهای مدیریت اسلامی (ص97) صرفا معرفت به اصل وابستگی به موجودی را که نیاز انسان را برطرف میکند، فطری میدانند."