خلاصة:
در دورة ساسانیان چندین خاندان کوچک و بزرگ در گسترة ایران پراکنده بودند که ازآنهمه، هفت خاندان کارن، سورن، اسپاهبذ، مهران، اسپندیاذ، زیک و خود دودة ساسانی نژادهتر و نیرومندتر از دیگران بودند. هموندان خاندانهای هفتگانه نژادهترین ایرانیان شناخته میشدند و رؤساء این خاندانها در دستگاه پادشاهی ساسانیان بسیار نیرومند بودند. پیوند این خاندانها با پادشاه ساسانی آمیزهای از ستیزها و سازشها بود. در دورة نیرومندی دستگاه پادشاهی، بزرگان ایرانی و رؤساء خاندانهای بزرگ، فرمانبردار پادشاه بودند و اگر پادشاه ناتوان بود، بزرگان و رؤساء خاندانهای بزرگ فرمانروایان راستینِ ایران بودند. باوجوداین، در درازای تاریخ ساسانیان، ایرانیان باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموَندی از تخمة ساسانیان باشد؛ ازاینرو، دیگر خاندانهای ایرانی با همۀ نیرومندی خود و ناتوانی گاهبهگاه دستگاه پادشاهی ساسانیان و جنگها و آشفتگیهای خانگی، دستکم تا چند دهة پایانی تاریخ ساسانیان، این انگاره را نادیده نگرفتند و خواستار ستاندن پادشاهی از چنگ ساسانیان نشدند. پرسش اصلی ما این است که از خیزش ساسانیان تا آغاز فرمانروایی قبادیکم (488تا531م)، أهلالبُیُوتات یا خاندانهای هفتگانة ایرانی و بزرگان چگونه پیوندی با پادشاه داشتهاند؟ این جستار نشان خواهد داد که پیوند بزرگان و خاندانهای ایرانی با پادشاه آمیزهای از ستیزها و سازشها بوده است. در دورة پادشاهان نیرومند و جنگاور، خاندانهای بزرگ ایرانی فرمانبردار پادشاه میشدند و اگر پادشاه ناتوان بود، بزرگان و رؤساء خاندانهای بزرگ فرمانروایان راستینِ ایران بودند.
In Sassanid kingdom، several great and small families inhabited all over Iran، among which seven families of Kāran، Suren، Spāhbad، Mehrān، and Spandiaz، Zik and the house of Sassanid were more noble and powerful than others. The members of these seven families were known as the noblest Iranians and the heads of these families were very powerful in the Sassanid court. The connection of these families with the king was a combination of conflict and cooperation; in the time of authority of Sassanid kingdom، Iranian grandees and the heads of great families were obedient to the king، but when the king was weak، the true rulers of Iran were grandees and the heads of great families. Nevertheless، during the Sassanid history، Iranians believed that the king of Iran should be a member of Sassanid lineage; therefore other Iranian families، despite all their power and the occasional weakness of Sassanid kingdom and civil wars and chaos، did not ignore this belief and did not demand the kingdom at least until the last decades of Sassanid kingdom. The main question of this research is “How was the connection of the members of great families or Iranian seven families and grandees with the king from the rise of Sassanid to the reign of Ghobad I (488-531A.D)?” This paper reveals that the connection of Iranian grandees and families with the king was a combination of conflict and cooperation; in the time of powerful and warrior kings، great Iranian families were obedient to the king and when the king was weak، the true rulers of Iran were nobles and the heads of great families.
ملخص الجهاز:
باوجوداین، در درازای تاریخ ساسانیان، ایرانیان باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموندی از تخمة ساسانیان باشد؛ ازاینرو، دیگر خاندانهای ایرانی با همۀ نیرومندی خود و ناتوانی گاهبهگاه دستگاه پادشاهی ساسانیان و جنگها و آشفتگیهای خانگی، دستکم تا چند دهة پایانی تاریخ ساسانیان، این انگاره را نادیده نگرفتند و خواستار ستاندن پادشاهی از چنگ ساسانیان نشدند.
ازسویی، ایرانیان همگی باور داشتند که پادشاه ایران تنها باید هموندی از تخمۀ ساسانیان باشد و هموندان خاندانهای بزرگ ایرانی، با همۀ نیرومندی خود و گسیختگیهای گاهبهگاه دستگاه پادشاهی ساسانیان و جنگها و آشفتگیهای خانگی، دستکم تا چند دهة پایانی تاریخ ساسانیان خواستار ستاندن تاجوتخت پادشاهی از چنگ ساسانیان نشدند؛ ازسویدیگر، هموندان بزرگ این خاندانها همیشه آماده بودند تا برای نگهداشتن پایگاه سیاسی و اقتصادی یا هویت خاندانی خود، با پادشاه به ستیزه برخیزند.
نگرش خشمآلود تاریخنگاری ساسانیان دربارۀ یزدگردیکم و همداستانی بزرگان و دودمانهای نژادۀ ایرانی در نادیدهگرفتن پسران یزدگرد برای پادشاهی ایرانشهر، ممکن است نشانۀ دسیسهچینی پنهانی آنها در مرگ یزدگرد و درستی دیدگاه نولدکه باشد؛ اما اشارۀ چند منبع بیگانه به مرگ یزدگرد از نوعی بیماری (نک: موسیخورنی، 1380: 209؛ Procopios, 1954: 1/17-22) و نیز گزارش شاهنامه دربارة بیماری او و رفتن به چشمۀ سو در خراسان برای بهبودیافتن از بیماری (فردوسی، 1393: 6/385تا391)، نشان میدهند که شاید مرگ یزدگرد در نتیجۀ نوعی بیماری بوده است که در تاریخنگاری ساسانیان در چارچوب افسانهای و همچون یک پادافرۀ ایزدی و شایستۀ فرمانروایی بزهگر بازگو شده است تا همۀ مردم به چشم ببینند که مرگ شوم پادشاه ستیزهگر با خاندانهای بزرگ و موبدان به خواست خداوند چگونه بوده است (نک: جلیلیان، 1394: 13تا32).