خلاصة:
بحث رابطة نظریه و عمل از مباحث مهم فلسفة تعلیم و تربیت بهشمار میرود. اگر
مبانی نظری را اساس تعلیم و تربیت قرار دهیم و مسائل تربیتی را از آنها استنتاج کنیم،
نظریة تربیتی هویت فلسفی خواهد داشت. اما اگر به تعلیم و تربیت نگاه علمگرایانه و
عملگرایانه داشته باشیم، قهرا مبانی نظری جایگاهی شایسته در نظریة تربیتی نخواهد
داشت. دستکم از نیمة دوم قرن بیستم روش استنتاجی و نظریة برآمده از مبانی فلسفی
و آموزههای دینی و درنتیجه رابطة منطقی نظریه و عمل با چالشهای جدی مواجه شد.
فیلسوفان تعلیم و تربیت معاصر غرب، برای انکار رابطة منطقی نظریه و عمل دالیل
متعددی ارائه کردهاند. از مهمترین آنها، مسئلة گذار از »هست« به »باید« است که در غرب،
به معضل الینحل تبدیل شده و موجب رویگردانی از روش استنتاجی به روشهای
تحلیلی و پساتحلیلی شده است. تضاد نظریه و عمل برخی از فیلسوفان و متالهان نیز
موجب شده است که عدهای رابطة مذکور را انکار کنند. دلزدگی فراگیران از مباحث
نظری و ملموسنبودن نقش نظریه در عمل نیز باعث شده تا مبانی نظری جایگاه خود را
از دست بدهد. هرچند فیلسوفان تعلیم و تربیت معاصر غرب، نخواسته یا نتوانسته اند راهحلهای
مقبولی برای مشکالت رابطة منطقی نظریه و عمل ارائه دهند، بهنظر میرسد دالیل
آنان برای انکار این رابطه، ناتمام است و دستکم در پارادایم فلسفة اسالمی میتوان
راهحلهای منطقی و مقبولی برای مشکالت مذکور ارائه کرد. در اندیشة اسلامی میان
»هستها« و »بایدها« ارتباط وثیق برقرار است، زیرا ادراکات عقل عملی مبتنیبر ادراکات
عقل نظری و دارای منشا واقعی است. اختالفنظر و عمل برخی از فیلسوفان و متالهان یا
دلزدگی از مباحث نظری نیز معلول عوامل بی رونی و عمدتا ناشی از تجربهگرایی افراطی
و عملگرایی مستولی بر جهان غرب است؛ ازاینرو، نمیتواند دلیل ناکارآمدی مباحث
نظری و عدم رابطة منطقی میان نظریه و عمل باشد.
ملخص الجهاز:
در اين نوشتار سعي بر آن است که ابتدا واژههايي همچون تعليم و تربيت، نظريه، عمل و رابطة منطقي توضيح داده شود و در ادامه، ديدگاه و دلايل فيلسوفان تعليم و تربيت معاصر غرب مبنيبر انکار رابطة منطقي نظريه و عمل نقد و بررسي شود و درنهايت، با استمداد از فلسفة اسلامي و آثار متفکران مسلمان راهحلهاي منطقي براي مشکلاتي که فراروي اين رابطه وجود دارد، ارائه شده است.
بنابراين، در يک نگاه کلي ميتوان گفت ديدگاه فيلسوفان تعليم و تربيت غرب دربارة رابطة نظريه و عمل، به چهار گروه تقسيم ميشود: گروه اول، همچون هري برودي طرفداران رويکرد استنتاجي هستند که هم رابطة منطقي نظريه و عمل و هم امکان گذار از «هست» به «بايد» را ميپذيرند؛ گروه دوم، برخي از فيلسوفان تحليلي مانند هرست هستند که با قبول رابطة منطقي نظريه و عمل، گذار از هست به بايد را ناممکن ميپندارند(Hirst, 2010: p 69-70)؛ گروه سوم، طيف وسيعي را دربر ميگيرند و کساني چون جو آر بارنت هستند که رابطة نظريه و عمل را قبول دارند اما آن را به روابط ديگر، غير از رابطة منطقي، تنزل ميدهند و روش استنتاجي را نيز رد ميکنند(اوزمن، 1379: ص 556-555)؛ گروه چهارم، کساني مثل اوکانر هستند که بهدليل فروکاستن نظريه به نظرية علميـتجربي و منحصردانستن آن در علوم طبيعي، اصل و جود نظريه در تعليم و تربيت را انکار ميکنند(O, Conor, 2010: p 48؛ ايرواني، 1388: ص 6-1، 40-39).