خلاصة:
تاثیر انگاره هر فیلسوف از فلسفه در نظام فلسفی او، ضرورت مقایسه انگارهها را در فلسفه
تطبیقی نشان میدهد. از آنجا که یکی از مواضع شناخت انگاره فیلسوف، تعریف وی از
فلسفه است، رهیافت کشف انگاره این دو فیلسوف، تحلیل مقایسهای تعریف آنان از فلسفه
است. هر دو فیلسوف، نگاه فرایندی به فلسفه دارند و آن را گذار از عالم کثرت به عالم
وحدت میدانند. برای هر دو، ثمره این گذار مشاهده حقایق، در پرتو اشراق است. از نظر
افلاطون، حیرت، درگیری وجودی با پرسش فلسفی و اشتیاق به حکمت، مراحل ابتدایی
فرایند فلسفهاند که به تحلیل درون فیلسوف اختصاص دارند. تمرین مرگ، راهکار افلاطون
برای گذار از محسوسات است، ولی سهروردی بدون پرداختن به تحلیل درون فیلسوف، این
فرایند را با انسلاخ از دنیا میآغازد. غایت فلسفه، برای افلاطون تشبه به اله و همنشینی با او و
جاودانگی است و در نگاه سهروردی، حکمت نهایت ندارد.
ملخص الجهاز:
"ما در این مقاله برآنیم که انگارة افلاطون و سهروردی از فلسفه را که هر دو از سرچشمۀ واحد حکمت خسروانی متأثرند و تأکید بر جنبه های عملی فلسفه از ویژگی های مهم نظام فلسفی آنان است ، با یکدیگر مقایسه کنیم تا با یافتن مواضع وفاق و خلاف آنان به درکی عمیق تر از دیدگاه هر دو فیلسوف در این باب نائل گردیم و از آنجا که هر فیلسوفی در تعریف فلسفه ، به فلسفۀ خود نظر دارد (داوری، ١٣٧٩، ص ٥٩)؛ انگارة این دو فیلسوف را با تحلیل بیان آنان در تعریف و توصیف فلسفه به دست میآوریم .
تحقق این سلوک در گرو رهایی نفس ملکوتی او، از بند بدن متغییر محسوس ، است ، تا به عالم ایده ها که خود نیز از آنجا هبوط کرده و در غار تن زندانی شده ، بپیوندد و بتواند متحقق به حقایق آن عالم گردد؛ از این رو افلاطون فیلسوف را مشتاق مرگ و فلسفه را تمرین مرگ میداند.
ره آورد سلوک با زدودن تعلقات جسمانی از طریق تمرین مرگ ، وجود فیلسوف متحول می گردد و تمام وجود او متوجه عالم ایده ها می شود و گویی در عالم محسوسات زندگی نمی کند این تحول وجودی و سلوک عینی دو ره آورد برای فیلسوف دارد: مشاهدة حقایق و تشبه به اله .
در تعابیر شیخ اشراق انسلاخ از دنیا و مشاهدة انوار و اتصال به بینهایتی و در تعابیر افلاطون خروج از عالم محسوسات و قدم نهادن به مثل و لزوم تمرین مرگ و به عبارتی رهایی از قیود جسمانی برای پیمودن این مسیر که در نهایت به تحول وجود فرد و خداگونه شدن او میانجامد شاهدی بر این ادعاست ."