ملخص الجهاز:
"زنانگی حاضر بر فضای داستان،بهویژه در تجربههای دردناک نخستین لحظههای همبالین شدن و یا زایشهای دردناک،همچون تقدیری محتوم،بر رمان«پابرهنگیهای تبارم»که از زبان دانای کل بیان میشود، شرح زندگی کودکی است که هنوز استخوانبندی لگن خاصرهاش، برای تاب دادن عروسکها محکم نشده تلخی سنتها و نظارت بزرگترهای تبار مورهشین بر خصوصیترین نزدیکترین و صمیمانهترین روابط زن و مرد، به صورت حضور سایهای سنگین، واقعی و هولناک شکل گرفته که رهایی از آن، نوعی تمرد و سرپیچی از سنتها و جامعه تلقی میشود که با نوعی مرگ و مردمگریزی محتوم همراه خواهد شد شخصیتها سنگینی میکند به گونهای که انگار سرنوشت اودیپ،فرجام ناگزیر همه آدمهای رمان است و شخصیتها،بازیگران نمایشهای تراژیک شکسپیر به شمار میروند؛بیآنکه حتی از حضور توطئههای شخصی تدارک دیده شده، بهرهمند شوند.
آنها در تمام طول زندگی واقعیشان،چنین فرصتهای خوشایندی را تجربه نکردهاند و حالا،خیال میتواند آن را به وجود آورد و حتی به زندگی واقعی تبدیل کند: حضور اندوه همیشگی در قهرمانها، از جمله در شخصیت کبرا و اصرار واقعی نویسنده بر پابرهنگی تبارش، سبب گرایش شدید او به حضور نوعی تراژدی میشود که با دردهای ناشی از تنسپردگی به قاعدهها از یک طرف و تحمل زایشها و کودکمرگیهای مداوم از طرف دیگر، همراه است قهرمانهای رمان، عمدتا حول شخصیت کبرا جمع میشوند و اتکای نویسنده به تکستاره رمانش که همان ویژگی ادبیات رمانتیک را به یاد میآورد، سبب میشود تا کمتر به شخصیتهای خامه، محمود و دیگران توجه کند و آنها فقط در لحظاتی دیده یا توصیف میشوند که در کنار کبرا باشند -«چهقدر دلش میخواست محمود آنجا بود و دلداریاش میداد."