ملخص الجهاز:
"وقتی لسان الغیب حافظ در قرن هشتم هجری،تعبیر«انگیختن»و نه فقط«سرودن»،«نوشتن»و یا«گفتن»را آنچنان که شما با قطعیت فرمودهاید، برای حالت فوران شعر و سرودن آن اقامه میکند(کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد)و در این میان،هم معنایی موسع و چندوجهی را برای«شعر»و هم برای«سرودن»به تماشا میآورد،آیا اندکی عجیب نیست اگر ما در قرنی که هر لحظه«زبان»در حال تحول و نوزایی و نوسازی است،به طنینآمدن «شعر»را بر خطا بدانیم و بیش از یک معنای ظاهری را برای هر واژه که امروز آن را به حجمی منشورگون ماننده میکنند،برنتابیم؟آیا در اینصورت به آن هدف درستی که اشاره کردهاید،یعنی فاصلهگرفتن از زبان اصناف کوچه و خیابان دستخواهیم یافت؟ جناب محقق عزیز!اگر قرار باشد ادیبان نیز،به قول شما با زبان عطار و بقال و نجار سخن بگویند،کی جرات خواهند یافت«تاریک کردن عطر لغات شاعر را توسط موها و نگاهها»نه تنها بسرایند که حتی ادارک کنند؟مگر نه آنکه در ادبیات بقالها،لغات شاعر فقط باید به زبان بیایند یا بر کاغذ جاری شوند؟پس دیگر«تاریک شده عطر لغات شاعر»چه مفهومی دارد؟و یا این شعر زیبا را چهطور خواهیم پذیرفت که:(من شعر را سرودی کردم،پر طبلتر ز مرگ)در این میان تکلیف تعبیر«سرودی کردن»چه میشود و تکلیف تعبیر موثر و بکر«پر طبلتر ز مرگ»؟این کدام نوع مرگ است که در گوش شاعر به طنین درآمده و این کدام صداست که شاعر«پر طبل ترش»میخواند؟و اصلا این کدام جرات شاعرانه است که از اسم سادهی طبل صفت برتر ساخته است؟ در پایان یکبار دیگر از نکتهسنجی شما،بهویژه تعبیر کنایهآمیزتان از تسلیت در مرگ شاملو،سپاسگذاری میکنم و از جاافتادن کلمهی«تماشا» در پنج سطر مانده به آخر نامه(و ناگزیر از تماشای ستم نژادی بر..."