خلاصة:
ارنستو لاکلاو و شانتال موف در نظریه شان در باب گفتمان، بر جزئی بودن ثبات معنا تاکید کرده اند. آنان در این راستا، اصل زبان شناختی ‘ارزش’ را از دوسوسور اخذ نموده، و به مشخص نمودن وجه تمایز خود از کار او می پردازند. آنان هم چنین، با وام گرفتن مفهوم ‘نقطه کاپیتون’ از نظریه روان کاوی لکان، و نامیدن آن به ‘نقطه گره گاهی’ در ترمینولوژی خاص خودشان، درصدد پای فشردن بر این گونه از ثبات معنایی هستند. امری که ذکر آن ضروری به نظر می رسد این است که ثبات جزئی معنا را نباید به گونه ای ساده انگارانه با بی ثباتی معنا همسان دانست.
ملخص الجهاز:
"لاکلاو و موف میگویند که در کلیت گفتمانی مفصل بندی شده، یعنی، جایی که هر عنصری، موقعیت متفاوتی را اشغال می نماید- یا در واژگان مورد استفادة آنان میتوان گفت جایی که هر عنصری، به وقته ای از آن کلیت مبدل گشته است - هویت عناصر تماما رابطه ای بوده، و تمام روابط دارای خصلتی ضروری میباشند.
پرسش اساسی ژیژک در اینجا این است که چه چیزی هویت یک حوزه ایدئولوژیکی معین را جدا از تمام تغییرات ممکن در مضمون ایجابی آن، خلق کرده، و حفظ مینماید؟ او این چنین پاسخ می دهد که شماری از دالهای شناور و عناصر پیشا- ایدئولوژیکی١ به واسطۀ وجود یک «نقطۀ گرهگاهی»٢ معین (نقطۀ کاپیتون لکانی)- که آنان را به یکدیگر «دوخته »، لغزش آنان را متوقف ساخته ، و معنای آنان را تثبیت میکند- در میدانی مبتنی بر «یگانگی» ساختار می یابند.
Lacan 1997: 268 ثبات نهایی و جزئی معنا، هویت ها و رابطه ها، ضرورت و امکان همان گونه که قبلا دیدیم ، لاکلاو و موف بر این اعتقادند که مطابق با مفهوم دوسوسوری ارزش، معنای یک واژه کاملا رابطه ای بوده، و صرفا از طریق تقابلش با سایر واژهها تعیین می شود.
اما اگر ما بپذیریم که هر ثبات گفتمانی و هر ثبات معنایی دارای خصلتی ناکامل است ، و هم زمان، برای هر هویت ، خصلتی رابطه ای را قائل شویم ، باید بر این امر- به عنوان نتیجه ای حاصل گشته از دو گزارة فوق الذکر- اذعان نماییم که خصلت ابهام آمیز و چند پهلوی دال، یعنی، عدم ثباتاش نسبت به هر مدلول، تنها تا آن جایی میتواند موجود باشد که کثرت مدلول ها نیز در کار باشد."