خلاصة:
یکی از انواع کنایههای ترکیبی صناعتی است که از آمیختن دو صنعت بیانی کنایه
و استعارة مکنیه با صنعت بدیعی ایهام پدید میآید و با آن که در سبک خراسانی
نمونههایی داره و در سبک عراقی و شیوه آذربایجانی نیز توجّه بسیار بدان شده
است. بیشترین فراوانیاش در سبک هندی است؛ به صورتی که شاید بتوان گفت
که سبکسازترین صناعت در این شیوه است و از این روست که در منظری
تصوّر طرز هندی بدون آن و صناعات خویشاوندش محال مینماید. فراوانی این
صنعت در غزلیات بیدل (۱۱۳۲-۱۰۵۴ق) نیز بهحدّی است که بهطور متوسّط
تقریبا در هر غزل او هست و آن هم بیش از یک بار. بررسی این صناعت در ۲۰۰
غزل اتفاقی از ۲۹۰۰ غزل عبدالقادر بیدل دهلوی, جستار کنونی را پدید آورده
است. بیدل به یاری این صنعت چیزهایی گونهگون را (از طبیعت و برساختههای
انسان گرفته. تا خردترین حالات و حتی اسامی معنا) در جایگاه مستعارله به کار
میبرد و آن گاه کنایههایی غالبا انسانی راء آمیخته به ایهام، بدانها نسبت میدهد و
تصاویری نو میسازد.
Mixed metonymy، as a figures of speech، is the result of combining metonymy with implicit metaphor or Iham. Although there are instances of this kind of metaphor in Khorasani style، and it has attracted so much attention in Iraqi and Azarbaijani styles، it has been most frequent in Hindi style; in a way that it is the most style-related figure of speech in this literary school، and hence، from a general point of view، you can not talk about Hindi literary style without considering this figure of speech and other figures close to it. The frequency of this figure of speech in Bidel’s Ghazals (1054-1132) is so much that it can be found in all his Ghazals even more than once. In this research، this figure of speech is studied in 300 Ghazals which were chosen randomly among 2900 Ghazals of Abdul-Qader Bidel Dehlavi. Using this figure of speech، Bidel related different range of words (From nature to man-made objects; from the most delicate feelings to the finest abstract concepts) to metonymies which are combined with Iham and are mostly related to human، and in this way he created novel images.
ملخص الجهاز:
ن محض دراین گونه ، کنایه بدون دخالت تشبیه ، به مستعارله نسبت داده می شود و معمولا بـه صورت اسلوب معادله پدیدار می گردد، اما نه به این مفهوم کـه بـین دو مصـراع رابطـة تشبیهی در کار باشد، بلکه به مفهوم حکم ـ مصداق: آزار ظـــالم از اثـــر دســـتگاه اوســـت بیدل به خون نشستن خنجر ز دسته اسـت (بیدل، ١٣٨٧: ٢٤٧) ١- در خون نشستن کنایه ای است انسانی / حیوانی از زخم کاری برداشتن و بـه سـبب آن در آستانة مرگ قرار گرفتن ؛ ٢- آن را با استعارة مکنیه به خنجر نسبت می دهیم ؛ ٣- صورت واقعی در خون نشستن خنجر هنگام فروکردن آن در بدن کسـی وجـود دارد (یعنی به واقع خنجر در خون می نشیند)؛ ٤- به خون نشستن خنجر در صورت واقع ربطی به مفهوم کنایی آن در قلمرو انسانی یـا حیوانی ندارد؛ زیرا ملزوم یعنی زخم برداشتن و در آستانة مرگ قرار گرفتن به راسـتی در خنجر وجود ندارد؛ ٥-از روبه رو شدن این دو وجه که اولی حقیقتی است در خنجر و شبیه لازم کنایه است ، و دومی مفهومی است استعاری برای آن، ایهام به وجود می آید.
ا. ک محض ، بسیار متنوع می شوند؛ در ایـن مواقـع بـا دو گونه مواجهیم : ١- شاعر کنایه ای نوعا انسانی را به مستعارمنهی همواره غیر انسان، نسـبت مـی دهـد که صورت تقریبی یا دقیق کنایه (لازم) درآن مستعارمنه دیده می شود؛ سـپس بـا کمـک تشبیه آن کنایه را برای مستعارلهی که بیشتر انسان (غالبا خود شاعر) است ، بـه عاریـت می ستاند: بار هستی پیش از انجام دلیل عجز بود چون هلال اول همان پشت دوتا برداشتم (بیدل، ١٣٨٧: ١٠٢٧) پشت دوتا برداشتن کنایه ای انسانی از عجز و ناتوانی و در پی آن اعلام بندگی اسـت .