خلاصة:
بوف کور هدایت، ملکوت بهرام صادقی، اشعار سهراب سپهری. تلاش محمدتقی غیاثی برای دست یافتن به نوشتار شخصی از رهگذر تأویل و تحلیل این آثار از بنیان ناسازمند است. اگر ذاتِ ثانویِ نوشتارِ تأویل با آرمانِ یگانگیِ نویسنده منافات نداشته باشد، پراکندگیِ متنِ تأویل حاکی از غیاب ضمیری (conscience) است که نظم سخن و تدوین دانایی را نوآورانه بر ذمه میگیرد. «منِ» غیاثی بیش از آن با علمِ عاریتیِ خود عجین است که در آن دخل و تصرف کند. انعکاس صورت خام این علم در متن بر ناتوانی «من» از تصاحب (appropriation) و ذهنیسازیِ (subjectivation) خِردی گواهی میدهد که دیگری در تعلیقِ «منِ» خویش بدان دست یافته است. تأویلهای محمدتقی غیاثی تکیهگاه خود را در خالیِ میانِ دو تعلیق میجویند. مسئله بهرهگیری غیاثی از نگرههای فرانسوی برای تحلیل آثار ایرانی نیست. سخن از حضورِ کمابیش جسمانیِ «منِ» اوست در فرآیند وصل. ثقل این حضور نه تنها به متن وحدت نمیبخشد، بل قوام آن را سست میکند. میان آثار و نگرهها پیوند اندامی (organique) وجود ندارد. یگانه عنصرِ رابط همان «من» است که در اوج وابستگی به سخنِ غیر یگانگیِ خود را فریاد میزند. باور به برتریِ «منِ» بیسخن بر «مردمِ» خاموش خاصه زمانی ناسازمند جلوه میکند که خرد اکتسابی «من» به عامیانگی میگراید.
he Blind Owl of Hedayat, The Heavenly Kingdom of Bahram Sadeghi, poems of Sohrab Sepehri. Mohammad Taghi Ghiassi’s effort to access some personal writing through an interpretation of these works is fundamentally paradoxical. If the “second” character of interpretation writing is not in opposition to the writer’s aspiration to singularity, the dispersion of interpretation text would be a proof of the absence of the consciousness which assumes the innovatory order of speech and the original recomposition of knowledge. Ghiassi’s ego is too ingrained in his lent science to manipulate it. The elementary image of this science in the text shows the ego’s disability in appropriation and subjectivation of a reason reached by the other in a step of his transcendental suspension. Ghiassi’s interpretations search for their lever between two suspensions. His use of French theories for interpreting Iranian works is not for the purpose. The intention is to speak about somewhat physical presence of his ego in the connecting process. This presence does not unify the text; moreover, it enfeebles its consistency. There is no organic connection between the works and the theories. The unique connecting element is ego, which cries its singularity in the climax of its dependence in someon else’s speech. Belief in the superiority of the speechless ego over the silent people seems paradoxical where the learned reason of ego is inclined to vulgarity.
ملخص الجهاز:
باری از این کتاب ٢٦٥ صفحه ای تنها ٣١ صفحه به نروال اختصـاص دارد (١٨٢-١٥١ : ١٩٨٧ ,Kristeva): پس از بحث های مفصل نظری دربارة افسـردگی و مالیخولیا و توصیف حالات چند بیمـار، کریسـتوا در فصـل چهـارم کتـاب بـه پیونـد افسردگی و زیبایی میاندیشد و در چهار فصل آخر به ترتیب تابلوی مسیح مرده ( Le Christ mort) اثر هانس هولباین (Holbein)، شعر ال دسدیکادو (El Desdichado) اثـر نروال ، بازنمودهای رنج (souffrance) نـزد آدم هـای داستایوسـکی و تجلـیهـای درد (douleur) در نوشتار مارگریت دوراس را بررسی میکند ...
٥. نتیجه گیری معضل تأویل های محمدتقی غیاثی را شاید بتوان در پنج رفتـار متنـاقض بـا ادبیـات و «مردم » خلاصه کرد: اولی نگاهی است خام به نگره ها و رویکردهای ادبی فرانسوی که به سطحیترین اصول شان فرو کاسته شده اند: نه در گذار غیاثی از ترجمه به نقـد و نـه در متن تأویل ها اثری از تسلط مؤلف بر نگره ها و رویکردهای مورد بحث دیده نمـی- شود؛ رفتار دوم مبتنی است بر معرفی این شناخت سطحی به منزلۀ دقیق تـرین و حتـی یگانه شناخت ممکن ؛ سومین رفتار ناظر است به استفاده از همین شناخت ناقص برای تملک انحصاری متن های ایرانی و اعمال نوعی قدرت ادبی بـر نویسـندگان و ناقـدان «وطنی »؛ رفتار چهارم ، در تناقض آشکار با سه رفتار پیشین ، عبارت است از رها کـردن متن تأویل در وضعیتی هاویه گون (chaotique) با گردن نهادن به قوانین یا بـیقـانونی سخن شفاهی، خاصه از نوع آموزگارانه ؛ اما رفتار پـنجم ، در پیونـد مسـتقیم بـا چهـار رفتار دیگر، نخوتی است بیآزرم که خاصه در تحقیر علنی مردم خاموش تجلـی مـی- کند.