خلاصة:
دیدگاه کریستین وُلف دربارۀ ادراک حسی که چارچوبی لایبنیتسی دارد، اساس استتیک او را برمیسازد. او با توجه به ماهیت واضح ولی مغشوشِ ادراک حسی در این چارچوب، مفهوم کمال و لذت را تبیین میکند و از همین معبر ره به تعریف زیبایی میبرد. به این ترتیب، از نظر او، کمال همانا توافق یا هماهنگی کثرات یا انبوهی از اشیاء یا اجزای آنهاست؛ لذت، حاصل شهود کمال در اشیاء است؛ و زیبایی هم عبارت است از کمال شیْء از آن حیث که برای ایجاد لذت در ما مناسب است. با این اوصاف، در این مقاله قصد داریم ماهیت ادراک حسی نزد او و رابطۀ ادراک حسی، کمال و لذت را با زیبایی در استتیک او بکاویم تا مشخص شود چگونه علم استتیک بهطور عام از دل مباحث معرفتشناختی و بهطور خاص از بطن ادراک حسی بیرون میآید. در نهایت، با در نظر داشتن این مهم که خود او مستقیماً داعیۀ نظریۀ مستقلی در حوزۀ استتیک نداشته، نقد و نظری بر لوازم مربوط به استتیک او خواهیم داشت تا حدود و ثغور نظریۀ عقلگرایانۀ مفرط او در برخورد با مسائلی چون دایرۀ شمول زیبایی، مراتب زیبایی و اختلافنظرهای ذوقی مشخص شود.
ملخص الجهاز:
٢. بايد توجه داشـت که گرچه آراء مربوط به زيبايي و هنر نزد فيلسـوفان مسلمان نظير فارابي، ابن سينا، خواجه نصير، غزالي و ملاصدرا مطرح ميشـوند، ولي مباحث ايشـان ذيل مسـائل مربوط به زيبايي (beauty) و سـلسه مراتب آن قرار ميگيرد و حيث اونتولوژيک (وجودشــناختي) دارد و نه ذيل مبحث مربوط به اســتتيک (aesthetics) به عنوان علمي مســتقل ناظر بر ادراک حســي امور که حيثي اپيســتمولوژيک (معرفت شــناختي) دارد و با انديشــۀ اســلامي که زيبايي را در بالاترين مرتبۀ آن فقط متعلق عقل و دريافت ً شــهودي (باطني) و صــادره از زيبايي ازلي ذات مقدس باريتعالي مي داند، ماهوا فرق دارد و از همين رو، بررســي شــباهت هاي صوري و تفاوت هاي اساسي آن با مختصات و لوازم استتيک جديد در غرب خود مجال فراخ ديگري ميطلبد.
بر اين اسـاس ، اين مقاله بر آن اسـت با بررسي ارکان اصلي استتيک ولف - اعم از ادارک حسي، کمـال ، لـذت و زيبـايي - نقش نوآورانـۀ ولف را در طرح برخي مســـائـل در متن اســـتتيـک جديد پررنگ تر از آن چيزي نشـان دهد که معمولا تصـور مي شـود تا روشـن شـود، با وجود آن که خودش به هيچ وجه داعيۀ طرح يک نظريۀ مسـتقل اسـتتيکي نداشـته و اصلا اين حوزه را واجد ارزش چنداني براي توجه فلســفي نميدانســته ، ولي بخش اعظمي از مســائلي که بعد از او در اســتتيک باومگارتن ، به عنوان حوزه اي فلســفي در قالب يک علم ، مطرح ميشــوند، پيش از اين از ســوي ولف به انحاء مختلف مطرح شـده بود و چون حوزٔە ادراک حسي در عرصۀ انديشۀ فلسفي براي ولف چون زميني باير مي نمود، وقع چنداني به بسـط ظرايف اين حوزه ننهاد و اين رسـالت به دوش باومگارتني افتاد که حوزٔە اســـتتيـک را زميني حاصـــلخيز ميديد و آن را هنر نظير عقل تلقي ميکرد.