ملخص الجهاز:
"با استفاده از این الگو، درباره نتایج متفاوت اثرگذاری این فرآیند در دو جامعه مذکور، چنین میتوان گفت: آنچه «جامعه» آمریکا را از عرفیشدن همانند جوامع اروپایی حفظ کرده است، پیروی مردم آن از مسیحیت پروتستانی با ساختاری کاملا متکثر است که خود در واقع یک دین عرفیشده میباشد و به اعتقاد برگر، از قابلیتهای بالایی برای همراهی با مقتضیات دنیای مدرن برخوردار است; در حالیکه دین و دینداری در کشورهای اروپایی، اعم از کاتولیک و پروتستان، از یکچنین ساخت و ظرفیتی برخوردار نبود و از این رو، در مواجهه با امواج نوسازی (Modernization) همچون مزاحمی، از پیش رو برداشته شد و ناگزیر به حاشیه خزید.
جامعهشناسان کلاسیک که مطالعه خویش را عمدتا بر موضوع انتقال جوامع از ساختهای غیرنهادی به ساختهای دارای تمایزیافتگی نهادی متمرکز نموده و ادبیات نظری قابل توجهی را در این موضوع پدید آوردهاند، لاجرم نظرشان به سوی مهمترین عرصه این تحولات، یعنی تغییرات کاهنده در تعامل میان دین و اجتماع جلب گردیده است و بیآنکه چنین چیزی را قصد کرده باشند، مواد خام لازم برای شکلگیری حوزه خاصی تحت عنوان جامعهشناسی دین و موضوع مورد توجه معاصران این حوزه، یعنی فراهم آوردهاند.
جوهر نظریه آنها این است که جوامع، طی این فرآیند انتقالی که از آن با عنوان تمایزیابی ساختی، ( Structural deferentiation) یاد شده است، به مرحلهای از یک تقسیم کار پیشرفته و ساختار تمایزیافته نهادی دست مییابند و نتیجه حاصل از آن در عرصه دین آن است که دینی که تا پیش از این تنها مرجع هنجارفرست، تنها عامل پیوند دهنده اجتماعی، تنها منبع مشروعیتبخش اقتدار حاکم و تنها معیار تعیین سلسله مراتب و منزلت اجتماعی، و بستر منحصر به فرد تمامی فعالیتهای جمعی در اداره جامعه محسوب میشد، از این پس، استیلای انحصاری و نقش همهکارگی خویش را از دست میدهد و در بهترین حالتبه نهادی در کنار چندین نهاد دیگر اجتماعی، مثل سیاست، اقتصاد، حقوقی، آموزشی و..."