خلاصة:
آیا در الهیات جدید مسیحی میتوان از پدیدهای به نام «بازگشت دین» سخن گفت؟ به نظر میرسد در طی تحولات اخیر این الهیات که در بستری پسامتافیزیکی نشو و نما یافته است، «مرگ خدای متافیزیکی» جایگزین ایده «مرگ خدا» شده است و متفکرانی چون واتیمو و کاپوتو که به خدایی پسامتافیزیکی باور دارند، در پی «دین بدون دین» و «ایمان بدون معرفت قطعی» هستند و این دقیقا همان چیزی است که از آن به عنوان «باور بدون تعلق» و «تعلق بدون باور» یاد می شود. در این وضعیت جدید، نه فلسفه های جزماندیش و عینیتگرا، بلکه اندیشه «کم بنیه» است که به کار می آید. در همین راستا، امروزه جامعهشناسان دین، همانند برگر و کازانوا نیز از «پساسکولاریسم» سخن می گویند. در چنین وضعیتی، دین عرصههای عمومی و خصوصی را درمینوردد و از این طریق مرزهای پیشین میان حوزههای عمومی و خصوصی در هم آمیخته می شود. نتایج پژوهش پیش رو نشان میدهد که با پدیدار شدن نشانههایی نظیر «مرگ مرگ خدا» در عرصه فلسفه و «سکولاریزاسیونزدایی از جهان» در عرصه مطالعات جامعهشناختی، میتوان از «بازگشت دین» سخن گفت؛ دینی که البته ماهیت و بنیانهای متفاوتی با پیشینیان خود دارد.
ملخص الجهاز:
بازگشت دين در قلمرو فلسفه و سياست معاصر کاوه حسين زاده راد* تاريخ دريافت : ١٣٩٦/١١/١٨ حميد يحيوي** تاريخ تأييد: ١٣٩٧/٢/٢١ چکيده آيا در الهيات جديد مسيحي ميتوان از پديده اي به نام «بازگشت دين » سخن گفت ؟ به نظر ميرسد در طي تحولات اخير اين الهيات که در بستري پسامتافيزيکي نشو و نما يافته است ، «مرگ خداي متافيزيکي» جايگزين ايدة «مرگ خدا» شده است و متفکراني چون واتيمو و کاپوتو که به خدايي پسامتافيزيکي باور دارند، در پي «دين بدون دين » و «ايمان بدون معرفت قطعي» هستند و اين دقيقا همان چيزي است که از آن به عنوان «باور بدون تعلق » و «تعلق بدون باور» ياد ميشود.
پيش تر در ايران ، جنبه هايي از اين تحولات فلسفي معاصر- نظير «تفکر کم بنيه »- در آثار انديش منداني نظير داريوش شايگان و بيژن عبدالکريمي مورد توجه قرار گرفته بود (رک: شايگان ،١٣٨٠ و عبدالکريمي، ١٣٩٥)، اما طرح اين بحث ها و توضيح نسبت آن با پديده «بازگشت دين » و نيز بررسي مظاهر جامعه شناختي و دلالت هاي سياسي آن که امروزه با مفهوم «پساسکولاريسم » شناخته ميشود، امري است که مقاله پيش رو در صدد انجام آن است .