خلاصة:
دوره ۳۷ ساله پهلوی دوم به لحاظ قدرت اعمال نفوذء به دو دوره تقسیم می شود. دوره اول از
۰ تا ۱۳۳۲ش که قدرت متمرکز سیاسی وجود نداشت و مجموعه نهاد سلطنت کمترین
نقش را در ایفای حاکمیت داشت. دوره دوم از ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷ش که حکومت توانست به یگانه
مرجع قدرت سیاسی تبدیل شود. با توجه به موقعیت جدیدء ساختار قدرت سیاسی پهلوی دوم
نیز شکل گرفت. این ساختار متمرکز و شخصی بود و بر ارتش و نیروهای اطلاعاتی,
دیوانسالاری» احزاب و درآمد نفت متکی بود و با دو شیوه نظارت - کنترل و سرکوب سعی کرد
حاکمیت خود را بر جامعه محقق کند و از این طریق جامعه را تحت کنترل خود درآورد ولی
پیامد چنین سیاستی منجر به بدبینی و بی تفاوتی جامعه نسبت به رژیم شد. این مقاله بر آن
است تا تاثیر ساختار قدرت سیاسی پهلوی دوم را در بی اعتمادی و دوری مردم از حکومت و در
نهایت بروز انقلاب اسلامی نشان دهد.
ملخص الجهاز:
این ساختار متمرکز و شخصی بود و بر ارتش و نیروهای اطلاعاتی، دیوانسالاری، احزاب و درآمد نفت متکی بود و با دو شیوه نظارت – کنترل و سرکوب سعی کرد حاکمیت خود را بر جامعه محقق کند و از این طریق جامعه را تحت کنترل خود درآورد ولی پیامد چنین سیاستی منجر به بدبینی و بی تفاوتی جامعه نسبت به رژیم شد.
و فرضیه دوم این است که ساختار قدرت سیاسی با دو حربه نظارت – کنترل و سرکوب سعی کرد موقعیت خود را حفظ کند که این امر دوری مردم از حکومت را به دنبال داشت و در نهایت در بروز انقلاب اسلامی نقش داشت.
گراهام در این زمینه می نویسد: «مجلس چیزی جز یک مهر لاستیکی برای تأیید تصمیمات شاه نبود»(گراهام، 1358: 82 ) بدین ترتیب؛ تمرکز قدرت و ماهیت شخصی ویژگی های اصلی ساختار قدرت سیاسی در عصر پهلوی دوم است این امر فضای سیاسی جامعه را به گونه ای شکل داد که قدرت سرکوب و بسته بودن فضای سیاسی(ازغندی، 1385: 116؛ فوران، 1388: 462) از جمله اجزای جدایی ناپذیر آن به شمار می آمدند این شرایط جامعه را از مشارکت سیاسی و امکان ابراز نارضایتی های اجتماعی ناامید کرد و در نهایت جامعه را نسبت به حکومت بی تفاوت کرد.
به این صورت دیوان سالاری به عنوان یکی از ابزارهای ساختار قدرت سیاسی در عصر پهلوی دوم با گسترش حوزه اجتماعی خود، نفوذ و سیطره دولت بر مردم را آسان تر کرد و به گونهای نظامند نقش سازمان های واسطه ای را که به ایجاد پیوند میان حکومت و جامعه می پرداختند تضعیف کرد.