خلاصة:
پند و اندرز به هر شکل و غرضی، جریان اندیشه آدمی را برای بهبود وضع زندگی و رسیدن به نیکبختی نشان میدهد. سعدی بزرگترین شاعر اخلاقی و تربیتی ایران است که وعظش لطیف، دلانگیز، استوار و متقن و اندرزهایش چونان سرمشق زندگانی در دوران بعد از او نیز به کار رفتهاست. مساله مطرح در این مقاله این است که برخی غزلهای سعدی به خلاف قیاس دیگر آثاری که او را به تعلیم و تجربه نامآور ساخته، محتوای پندگریزی دارد. در این غزلها وی به جای پند و اندرز دادن مخاطب، خود از آن دوری کرده، از ناصح و مشفق تقاضا میکند که دیگر او را پند ندهند زیرا گرفتار درد بیدرمان جنون عشق است که با آب عقل به یک جوی نرود و نصیحت را که خود از آبشخور عقل مایه میگیرد، نرسد که بر او کارگر افتد. روش این تحقیق مطالعه غزلهای سعدی در کلّیات او و تحلیل غزلها از منظر پندناپذیری است؛ بهویژه آن جا که پای عشق در میان باشد. دستاورد مقاله حاضر استخراج و تحلیل نمونه ابیاتی است که در آنها سعدی در راستای اخلاق بر پایه عشق و دوستی، به صراحت از هرگونه خردورزی و نصیحتپذیری و پندشنوی رویگردان است.
ملخص الجهاز:
نميرود که کمندش هميبـرد مشـتاق چه جاي پند نصيحت کنان بيهدهگوسـت ؟ (سعدي، ١٣٨٤: ٨٦) وي که در واقع از بانيان نصايح و مواعظ شعري است ، اذعان ميدارد که : نصــيحت داروي تلــخ اســت و بايــد کــه بــا جلّــاب در حلقــت چکاننــد چنــــين ســــقمونياي شــــکّرآلود ز داروخانــــۀ ســــعدي ســــتانند (همان: ٩٣١) با تمام گزندگي و تلخي زبان نصيحت و با ايـن کـه سـعدي همـه سـاله پنـد مـردم ميدهد و خود گوش نميکند امّا وجدان آموزگار و باتجربه او، آني از اين مهم فراغـت نمييابد و مـيکوشـد هـم چـون مُصـلحي مُشـرِف بـه اوضـاع روزگـار، مردمـان را از دانسته هاي خود بهرهاي برساند، چنانکه شهرت جهاني او و نيز فصـاحت و بلاغـت او در امر معلّمي اخلاق است .
درد عشق سعدي دردي است که آن را هيچ طبيب نيست پس ناله عاشق دردمند عجيب نمينمايد امّا سخن ناصح و پند اديب هم بر او کارگر نيست زيرا آن را که مجنونِ عشق باشد، هر چه بيشتر پند دهند نميپذيرد بلکه بيشتر به عشق تمسّک جويد: به هر طريق که باشد نصيحتش مکنيـد که او به قول نصيحت کنان بتر ميگشت (سعدي، ١٣٨٤: ٥٠٦) دل عاشق چون سر به بيابان عشق گـذارد، ديگـر چشـم بـر راه نـدارد و سـري کـه سرمست از صراحي عشق گرديد، گوش هوش به پند نميگمارد و هـر سـرزنش را بـه جان پذيرا ميشود: ديوانـه گـرش پنـد دهـي کـار نبنـدد در بند نهـي سلسـله در هـم گسـلاند (همان: ٥٤٥) راه رسيدن به محبوب و قلمرو درويشي و فقر و فنا درد عشق است کـه انسـان را از وجود عاريتي تهي ميکنـد و از کـام خودخـواهي و خودپرسـتي رهـا کـرده، از زنـدان تعيّنات و تقيّداتي که وجود حقيقي و الهي او را احاطـه کـرده اسـت ، آزاد مـيکنـد.