خلاصة:
در منابع عربی سخنانی از حکیمان ایرانی درخصوص عوامل حفظ حکومت و فروپاشی آن نقل شده است؛ که برخاسته از تجربه، تعالیم دینی و وسعت نظر ایرانیان باستان است. از دیگرسو حماسه ملی ایرانیان، در زمره آن دسته از منابع اصیل ایرانی است که سرشار از حکمتها، خطبهها و وصایای حکیمان و پادشاهان ایرانی است. مقایسه سخنان حکیمانه ایرانیان در خصوص امور سیاسی و کشورداری در شاهنامه فردوسی و آنچه که در منابع عربی به شکل پراکنده از ایرانیان نقل شده، نشان از اصالت این سخنان در شاهنامه فردوسی دارد و علاوه بر اینکه نشان دهنده امانتداری فردوسی در نقل فرهنگ ایرانی است؛ دریچهای است بر آشنایی با نگرش ایرانیان باستان به اموری که موجب فروپاشی حکومت و یا تقویت آن می شود. مضمون اغلب این سخنان پندهای دینی و اخلاقی و دستورات سیاسی و امور کشورداری است. در این پژوهش سعی شده تا با استناد به منابع عربی، بر اصالت حکمتهای ایرانی در شاهنامه فردوسی و جایگاه بلند ایرانیان باستان در امور سیاسی و حکومتی اشارهای داشته باشیم.
ملخص الجهاز:
مقایسة سخنان حکیمانة ایرانیان در خصوص امور سیاسی و کشورداری در شاهنامه فردوسی و آنچه که در منابع عربی به شکل پراکنده از ایرانیان نقل شده، نشان از اصالت این سخنان در شاهنامه فردوسی دارد و علاوه بر اینکه نشاندهندة امانتداری فردوسی در نقل فرهنگ ایرانی است؛ دریچهای است بر آشنایی با نگرش ایرانیان باستان به اموری که موجب فروپاشی حکومت و یا تقویت آن میشود.
در این مقاله سعی شده تا به این دو سؤال پاسخ دهیم که آیا ایرانیان باستان در امور سیاسی و اجتماعی خود دارای نظریه و اندیشهای خاص بودهاند؟ و دیگر اینکه آیا میان اندیشههای ایرانی و اسلامی در امور سیاسی و حکومتی اشتراکاتی وجود دارد یا خیر؟ در این نوشتار به بیش از سی عامل از عوامل حفظ حکومت و فروپاشی آن در حوزههای مختلف سیاسی، اخلاقی، فرهنگی و مدیریتی با استناد به منابع عربی اشاره کردهایم.
(محمدی ملایری، 1384: 74- 125) باتوجّه به مطالب بالا چگونه ممکن است که فردوسی، در سرودن شاهنامه ضمن بیان خطبة پادشاهان ایرانی، در زمینة حکمتهای مرتبط با اصول کشورداری از فرهنگ عربی تأثیر پذیرفته باشد؟ سخن جاحظ در این خصوص جای تأمّل دارد که میگوید: «شاهان ایران در اداره مردم و ترتیب و نظم اجتماعی، پیشگام بودند و ما قوانین حکومت و کشورداری و چگونگی ادارة مردم و انتظام طبقات خواص و عوام را از آنان آموختیم» (جاحظ، 1332: 23- 24).