"شوهرم اعتماد نکرد که مرا تنها بگذارد پیش بیگانه،مرا گفت تو اسب را بآب بر عبد الله طاهر را رقتی در خاطر آمد و در حال از نیشابور بیرون آمد و شادیاخ را بنیاد نهاد و منادی کرد که بعد ازین هیچ لشکری در شهر نرود.
بنای گواشیر دیگر مناسب این آوردهاند که در روزگار توران شاه که از پسران قاورد بود که پسر چغری بیگ بود و سلطان کرمان بود.
اگر از من نمیشنوی بخدا ترا در مدرسه اندازم تا آن علم مردهریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد!»(از لطائف عبید زاکانی) حکاک یک راجهء هندی از یک حکاک شیرازی که گذارش بهند افتاده بود و کارش بسختی کشیده بود خواست که از برای او مهری بسازد و در سجع مهری که یک بیت شعر باشد نام شاه و بانوی او و دامادش و وزیرش(میرزا میا)و غلام مخصوصش (مبارک)و خانهاش«گر»و درخت سنجدی را که در جلو طالار بارش بود با یک آیهء قرآن همه را بگنجاند!"