خلاصة:
یکی از مسائل مهم و مورد مناقشه میان حافظ پژوهان و به طور کلی پژوهشگران زبان و ادبیات فارسی، مسئله عرفان در شعر حافظ است، برخی با استناد به برخی از شواهد و کلمات در اشعار وی، او را شاعری محض خوانده اند و عده ای تنهابه عرفان وی نظر داشته اند و عده ای هم با بیانی بی خردانه، و تنها با استناد به واژگانی از قبیل می و ساغر و قدح و شاهد، او را فردی عیاش و لذت جو و بی بهره از عرفان دانسته اند و نه از منظر شاعرانه و نه از منظر عارفانه، جایگاهی برای وی در نظر نگرفته اند. ما در این پژوهش با توجه به منابع گوناگون به بررسی این دو عنصر مهم در اشعار وی و همچنین به بیان نظرات گوناگون پیرامون این مسئله پرداخته ایم و خواهیم گفت که اگرچه در قیاس با شاعری چون مولانا، سعدی و عطار در درجه عرفان پایین تری قرار می گیرد اما احوال و مقامات عرفانی هم داشته است و نمی توان جایگاه عرفانی وی را انکار کرد.
ملخص الجهاز:
او بارها در ابیات مختلفی از صوفی گرفته تا خرقه و خانقاه و خلاصه هرچه را که از بود و نمود آن بوی تظاهر و ریا استشمام شود به باد انتقاد می گیرد و برخلاف دیدگاه مزبور، از اینکه بلندگوی هر طبقه، نحله و مسلک و مرامی باشد، ابا دارد: نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد (حافظ، 1396) صوفی شهر بین که چون لقمة شبهه می خورد پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف (همان) صوفی پیاله پیما حافظ قرابه پرهیز ای کوته آستینان تا کی دراز دستی (همان) خدا زان خرقه بیزار است صد بار که صد بت باشدش در آستینی (همان) «در اینکه برای واژه گزینی و استخدام تعبیرها، ترکیب ها و جمله ها و جمله واره ها، میزان مؤانست یا عدم مؤانست با فکر و فرهنگی خاص، تأثیرگذار است، تقریبا تردیدی نیست؛ تا آنجا که در فهم قرآن کریم و به دست آوردن معانی واژه های آن نیز، توجه به فرهنگ زمان نزول از ملزومات اساسی به شمار می رود» (رجبی، 1387)؛ اما این بدان معنا نیست که استعمالاتی از این دست در سطح باقی مانده و فقط لقلقة زبان باشند و گوینده خود به لحاظ فکری و فرهنگی نسبت به مؤدای سخنانش خنثا، بیگانه یا معاند باشد؛ مگر آنکه قرینه یا قرائنی قاطع بر اجنبی بودن کلام از متکلم دلالت کند که نه تنها چنین قراینی دربارة حافظ در موضوع مورد ادعا وجود ندارد که قراین قطعیه ای بر پیوستگی روح و جان او با آنچه بر زبان می راند در دست است که راه را بر هرگونه کج فهمی می بندد؛ برای نمونه، حافظ در دیوانش بارها از پیر و خضر راه و اهمیت و لزوم متابعت از وی که در فرهنگ عارفان و سالکان، جایگاه ممتاز و بی نظیری دارد، سخن رانده است؛ او معتقد است: ظلمات است بترس از خطر گمراهی قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن (همان) گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کآتش محرومی آب ما ببرد (همان) سعی نابرده در این راه به جایی نرسی مزد اگرم طلبی طاعت استاد ببر (همان) دیدگاه دوم؛ حافظ بیگانه از عرفان در این دیدگاه، حافظ، مست می انگوری است و به باده نوشی خود افتخار نیز می کند.