خلاصة:
بحث زنان و محوریت آنها در آثار ادبی از مسائل مهمی است که طی دو قرن اخیر، توجه عدة زیادی از پژوهشگران را در عرصههای مختلف اجتماع، فرهنگ، سیاست و حتی ادبیات به خود معطوف کردهاست منظور از نقد فمینیست یا نقد زنمحور، صرفاً پرداختن به شورش زنان علیه مردان و یا مردانه عمل کردن آنها در آثار نیست، بلکه گاه به تصویر درآوردن خشونتهای یک مرد را علیه زن به تصویر میکشد. در این جستار کوشیدهایم تا به بررسی زمینههای برجسته فکری رمان نقره دختر دریای کابل اثر حمیرا قادری با توجه به رویکردهای چهارگانة نقد "الن شوالتر" اعم از رویکرد زیستشناختی، فرهنگی، روانکاوانه و زبانی بپردازیم. رمان نقره دختر دریای کابل به سیر تاریخی سرزمین افغانستان در بازهای بیش از نیم قرن در سالهای 1880 میلادی تا 1940 میپردازد. قادری با استفاده از شگردهای زنانه به خوبی از عهدة برجستهسازی مسائل زنان رنجکشیدة افغانستان در این رمان برآمده است و توانسته رمان خود را به عنوان اثری تأثیرگذار عرضه کند.
ملخص الجهاز:
در اين جستار پژوهشي کوشيدهايم تا به بررسي زمينه هاي برجستة فکري رمان نقره دختـر دريـاي کابـل اثـر حميـرا قـادري بـا توجـه بـه رويکردهـاي چهارگانـة نقـد "الـن شـوالتر" اعـم از رويکـرد زيست شناختي ، فرهنگي ، روانکاوانه و زباني بپردازيم .
از پيشگامان اصلي نقد فمينيست مي توان به "ويرجينيا وولـف "١ اشـاره کـرد کـه در ١٩١٩ ميلادي در کتابي با عنوان اتاقي از آن خود ٢ اعلام کرد که «زن بودن را مردان تعريف مـي کننـد و هم آنان هستند که ساختارهاي سياسي ، اقتصادي، اجتماعي و ادبي را کنترل مي کنند» (برسلر، ١٣٨٩، ٢٠٠).
کدام يک از رويکردهاي چهارگانه نقد فمينيست شوالتر، در اين اثر نمـود بيـشتري دارد؟ ٢- پيشينة تحقيق دربارة اين رمان به صورت مستقل تنهـا يـک مقالـه بـه رشـتة تحريـر در آمـده اسـت کـه بيــشتر جنبــة تحليــل گفتمــاني دارد و نگارنــدگان بــا اســتفاده از دادههــاي آمــاري بــه رمــان پرداخته اند؛ ضمن اينکه برخي از مباحث تاريخي ادبيات افغانستان نيز در آن مطمح نظـر قـرار گرفته است : __________________________________________________________________________ 1.
از چشمان تيزبين نويسنده زن، حتي لکه هاي کوچک لبـاس ، ادويه زدن به غذا، جزئيات تميز کردن خانه و امثال آن پنهان نمي ماند و اين نکته يکي از وجوه اصلي تمايز داستاننويسي مردان و زنان است : «او که مي آمد، گوشه هاي قطيفه اش که روي کنارههاي ديگ مي خـورد، دسـتان سـياه چربش که طرفم دراز مي شد، ديگر هيچ چهرهاي به ذهنم نمـي آمـد.