ملخص الجهاز:
"» از مرحوم ابوالقاسم فخار شب گذشته زجور زمانهء غدار زاختلاف و ز آشوب چرخ کج رفتار به بحر حیرت و فکرت فرو شدم که چراست میان خلق چنین فتنههای ناهنجار متاع علم و هنر آن چنان کساد آمد که هیچکس نخرد نیم جو دو صد دینار نشسته بودم با خویشتن همیکردم حدیث نفس که آخر چه میشود این کار؟ که ناگهان زدر حجرهام فرود آمد جمال آن بت سیمین عذار مه رخسار رخش چو ماه درخشان قدش چو سر و روان لبش چو غنچهء خندان که بشکفد به بهار زروی لطف بمن گفت کز چه غمگینی که سر نهاده بزانوی غم چو بوتیمار مگر نه عید غدیر است هان پیاله بگیر بنوش و این سخنان را بجای خود بگذار بگیر خامه و آنگاه با هزار شعف بمدح حیدر کرار مطلعی بنگار ایا جمال جمیل تو مطلع انوار و یا ضمیر منیر تو منبع اسرار علی عالی اعلی توئی که قدر تو را خدای داند و آنگاه احمد مختار بروز معرکه کرار غیر فراری که هست نام نکوی تو حیدر کرار تو جانشین بلا فصل احمدی الحق بحق حق که بدین نکته کردهام اقرار زکائنات وجود تو علت غائی است توئی مدبر ارض و سماء و لیل و نهار هماره تا که بود مرکز زمین ساکن مدام تا که بود قرص آسمان سیار منافقان تو را جایگه بود دوزخ موافقان تو جنایت تحته الانهار شها،مها،ملکا،قادرا،بهر دو جهان بود به ظل عطای تو معتصم«فخار» *** آقای محمود میراب زاده اردکانی: در بوستان سعدی چاپ سنگی قدیمی این حکایت نوشته است: بزرگی هنرمند آفاق بود غلامش نکوهیده اخلاق بود ازین خفرقی موی بالیدهء بدی سر که بر موی مالیدهئی خواهشمند است پیرامون شعر دوم توضیحات لازمی بفرمائید که معنی آن کاملا معلوم شود."