خلاصة:
احوال باطنی و درونی مولانا همانند بلاغت سخن و شعرش پر از اعجاز و فسون است تا جائی که در مرتبة کلام او را تا والای ایجاز بیان و سحر سخن بالا میکشد و با جوش و خروش روحیاش به امواج پر شکوه مثنوی میکشاند و خود در جذبه احوالات و گفتار خویش مفتون میماند. بدون تردید در ژرفای این اندیشه یکی از مباحث اثر گذار در فرهنگ معرفتی مولانا سفر است که یکی از مباحث شورانگیز در تحقیقات جامعه شناختی اعم از آداب و رسوم و یا علم و فرهنگ بوده و همواره در مبانی فکری مورد استقبال حکیمان و متفکّران قرار گفته است. مولانا که در این مقوله مستثنا نیست در مثنوی از سفر و آداب سفر چه سفر آفاقی، چه انفسی یاد کرده و به تفسیر مراتب عرفانی آن در سفر درونی و معراج پرداخته است، همچنین در منزلت راهروان راه طریقت که سیر و سفر روحانی و معنوی را شامل میشود هنرنمایی کرده است. بخشی از این سیر و سفر عرفانی مولانا در آسمان معنایی شکل میگیرد و در سفر آسمانی، معراج را مطرح میکند که خود بحث عروج را شامل دو نوع سفر میشمارد. اوّل عروج خاصّ که شامل معراج نبی اکرم(ص) و انبیاء الهی میباشد و سپس عروج عامّ را مطرح میکند که سفر درونی و عروج اولیاء الله را در این مجموعه میگنجاند.
Maulana's internal circumstances, like the rhetoric of his words and poetry, are full of miracle and charm; so as ascends him to the height of brevity and magic of words in the rank of speech; and with its mental seethings draws him towards the glorious waves of the Mathnawi and he himself is charmed in the appeal of the council of his words. No doubt, journey is one of the most influential discussions in the depth of Maulana's speculations in his noetic culture and was of sensational items in the sociological researches , either customs and science in the foundations of thoughts which appeals the wise and great thinker's minds. Maulana who is not an exception in this category, has dealt with the itinerary manner, either extrovertly or introvertly in the Mathnawi and has expounded its mystical ranks in the internal and ascersion journey. He also showed his skill in the dignity of spiritual wayfarers of the credo. A part of his mystic traveling and sightseeing is formed in the abstract heaven and poses the ascentation of prophet Mohammad ( p. b. u. H. ) which includes two types of journey: first, specific ascentation which belongs to the prophet and Divine messengers and second, general ascentation which subsumes the spiritual journey of God's aminitrators.
ملخص الجهاز:
4/558 -552) همچنین در دیوان کبیر مولانا در باب معراج عام (برای اولیا و مردان الهی و سالکان راه طریقت) میگوید: به معراج برآیید چو از آل رسولید رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید (شمس، 1381، غ 638:226) همچنین در باب معراج عام با شور و اشتیاقی فراوان با ابیاتی غرا میگوید: ما ز بالائیم و بالا میرویم ما ز دریاییم و دریا میرویم ما از اینجا و از آنجا نیستیم ما زبیجائیم و بیجا میرویم لا اله اندر پی الا الله است همچو لا ما هم بالا میرویم راه حق تنگست چون سم الخیاط ما مثال رشته یکتا میرویم هین ز همراهان و منزل یاد کن پس بدانک هر دمی ما میرویم اخترما نیست در دور قمر لا جرم فوق ثریا میرویم ای سخن خاموش کن با ما میا بین که از رشک بی ما میرویم ای که هستی ما، راه را مبند ما به کوه قاف و عنقا میرویم (دیوان شمس، 1381، غ 1674: 595) اما در شرح فروزانفر آمده است: «جانهای اولیا و مردان خدا وقتی از بند تقلید و هوای نفسانی رها میشوند، با روح کلی و یا حق تعالی جنسیت و مشابهت حاصل میکنند و مدد فیض، پیاپی بدان ها میرسد و آن ها میتوانند که به جناب قدس هم درین زندگی اتصال یابند، این پیوستگی و اتصال معراج روحانی است که اولیا بدان اختصاص دارند پس در عین این که در جمع خلق نشستهاند سوی حق پرواز میگیرند و با این که جسم و صورت حسی آن ها در قید مکان است معنی آن ها در لامکان بال و پر میگشاید ولی چون بعضی تصور میکنند که لا مکان امری است در طول مکان و ماورای جا و محل از آن سوی فلک اطلس، مولانا توضیح میدهد که مقصود از لامکان در صفت حق و مجرادات آن نیست که در وهم عادی متصور میشود و بعضی آن را بالای فلک نهم فرض میکنند بلکه مقصود آن است که خدای تعالی در مکان نمیگنجد و مانند اجسام نیست که سطحی یا بعدی بر آن محیط شود، او در مکان نمیگنجد و لیکن هیچ مکان هم از وی خالی نیست و در همه جا و همه چیز جلوهگر است، جانهای پاک نیز اینگونه شمول و وسعتی دارند و محدود به محدود مکان نیست، جان ولی کامل در همه جا متجلی است و بر همه محیط است و گاه چنان در تجرد پیش میتازد که از احکام وجود حسی نیک نیک به دور میافتد و از اوصاف تعین جدا میگردد و گاه به عالم حس و تعین باز میآید چنانکه گویی همان هستی محدود و متعین است و این هر دو حالت برای او اختیاری است، به اصطلاح نه کثرتش مانع وحدت است و نه وحدت حاجب کثرت، این است که مکان و لامکان در حکم اوست».