خلاصة:
در عرفان، دیدن و دیده و بیینده، در وجود انسان به یگانگی میرسند و شعله یکتای عشق، در دو آیینه عاشق و معشوق به ازل و ابد میپیوندند. آیینه در ادب عرفانی، از رازهای تو در توی عشق، در طول سدههای رفته، پردهها برداشته است که شاید یکی از ژرفترین شان، یگانگی بودی ِدوگانههای نمودی است. عارفانِ ما، به مدد این ابزار، مجاز انسان را در مجاز جهانضرب کرده و در نهایت شگفتی، حقیقت حق را حاصل آوردهاند و حاصل ضرب منفی در منفی همیشه مثبت خواهد بود. ازین رو تا دل، همچون آب و آیینه و جام پاک و صافی نشود، در خور نور و آتش تجلی نخواهد گشت. صائب تبریزی نیز یکی از شاعرانی است که با گرایشات عرفانیای که در اشعارش دارد، سیر تحول سالک را از آیینه داری تا آینگی را به تصویر کشیده است. در این مقاله، به شاخصهها و مراحل این روند پرداخته شده است
Mysticism, and the observed and the observer, the man come to the unity and oneness of the flame of love, the two true lovers to join eternity and forever. Mirror in the mystical literature, the secrets inside of you, in love, in centuries gone by, has revealed that perhaps one of the most profound, is a manifestation of the unity of the two. Our mystics, thanks to this tool allowed the man to beat in virtual world and surprisingly, have attained the truth and we all know that a negative multiplied by a negative is always positive. The heart, like a goblet mirror clean and filter water and stop the manifestation of light and fire will not fit. Saeb Tabrizi is one of the poets whose poems are mystical tendencies, the mystic evolution from mirror to mirror the relationship has portrayed. In this paper, the characteristics and stages of this process are discussed.
ملخص الجهاز:
به دست چندين استاد گذر مي کند تا آينه مي شود، وجـود انسان در بدايت ، معدن آهن اين است که الناس معادن کمعادن الذهب و الفضـه آن آهـن را از معدن وجود انسان به حسن تدبير بيرون مي بايد آورد و به تربيت به مرتبه آينگي رسـانيدن بـه تدريج و تدرج » (رازي، ١٣٦٦: ٣و٤) صائب رنگ و بوي عرفان را با چشم آيينه دل مي بينـد و در لابـه لاي کـلام خـود مکتـوم مي دارد تا چشم نامحرم بدان نيفتد.
ازين رو لازمه اين وادي در باختن ملـک و از کـف دادن ملـک است و در وادي طلب ميان خون بايد بود و از همه چيز بيرون بايد شد(حائري،١٣٩٠: ٦١) دل از هرچه غير اوست پاک بايد کرد و از اژدهاي جان ستان نبايـد هراسـيد (همـان :٦١) ازيـن رو آينگي و سينه صافي سالک را صائب در گرو بينايي و درخشاني آينه دل وي مي داند.
درنگيــرد صــحبت آيينــه و زنگــي بــه هــم پيش دل هاي سيه ، اظهار عقل از هوش نيسـت (صائب ، ١٣٧٤: ١٠٣١/٢) «در اين وادي عشق نيک و بد براي سالک يکسـان مـي نمايـد »(حـائري، ١٣٩٠: ٦١) عشـق چندان غصه و درد و حسرت بيند که نه بند وصال باشد و نه غم هجـران خـورد، زيـرا کـه از وصال او را شادي آيد و نه از فراق او را رنج و غم نمايد(همداني، ١٣٧٣: ٤٥) ازين رو غـم و شادي و خوب و زشت و همه چيز براي او يکسان مي نمايد: چوعشق ، حسن خدادادمن جهانگير است به هـيچ آينـه نتـوان نمـود زشـت مـر ا (همان :١٥٦/١) عشق به دنبال خود ملامت دارد.