خلاصة:
از دیدگاه عرفان عاشقانه ، صیرورت «انسانیت»به عنوان تجلی صفات خداوندی در انسانها در سه مرحله صورت میگیرد: نفس بیدار نشده (آدم معصوم قبل از گناه)، نفس بیدار شده (آدم بعد از گناه) و عشق (آدم عاشق به خدا). در این نگاه ، فرشته نماد مرحله بیدار نشدگی نفس وشیطان نماد مرحله بیدار شدگی نفس و انسان نماد مرحله عشق است و از این رو انسان جامع صفات فرشته و شیطان است. بعد از رخداد گناه ازلی، انسان از مرحله فرشتگی و ناآگاهی به مرحله بیدار شدگی و آگاهی قدم میگذارد و در واقع شیطان سبب ورود او به این مرحله میشود، اما این مرحله خود پنجرهای است برای ورود به صحنه معاشقه انسان با خداوند در متن تجلیات صفات جلالی و جمالی خداوند در این دنیا. بدین ترتیب در این نگاه ،عشق فرا رفتن از رابطه مبتنی بر قواعد حقوقی و اخلاقی به رابطه کاملا شخصی شده مبتنی بر ناز معشوق و نیاز عاشق است و در مرکز معنای زندگی این عالم قرار دارد.مقاله حاضر مقدمه ای است بر پدیدارشناسی عرفان عاشقانه در عرفان مولوی و حافظ .
In the view of Love mysticism becoming of "humanity" as a manifestation of Divine attributes in the human occur in three stages: not awakened soul (Adam innocent of sin), awakened soul (Adam after sin) and love (lover Adam to God). According to this view angel is symbol of not awakened soul and devil is symbol of awakened soul and human is a symbol of the love stage. Thushuman is comprehensive of angel and devil attributes. After the events of primordial sin, human stepped from the stage of angelic and the lack of awareness to the stage of awakening and awareness. In fact, the devil makes his entrance into this stage, but this stage is a window to enter the love scene of human and God in the context manifestations of God's Attributes glory and beauty in this world. Thus, in this sense, love transcending from relationship based on legal and moral rules to personalized relationship based on coquetry and need of loversand put in the center of meaning of this world life. This article is an introduction of the phenomenology of love- mysticism in the mysticism of Molavi and Hafiz.
ملخص الجهاز:
اين مقاله با استفاده از روش پديدارشناسي سعي مـي کند به اين پرسش پاسخ دهد که ساختار پيام توحيدي در عرفان عاشقانه مولوي و حافظ به چه شکلي تجلي يافته است ؟ در بيان مساله بايد گفت که هدف اصلي روش پديدارشناسي، بازسـازي و کشـف «مرکـز (ساختار)معنا»در علوم انساني و تفسير پديده هاي پيراموني بـا توجـه بـه آن مرکـز اسـت .
او اين تحول روحي خود را اين گونه بيان مي کند: مرده بدم زنده شدم گريه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاينـده شـدم تابش جان يافت دلم ،وا شد وبشکافت دلم اطلس نو بافت دلم ، دشمن اين ژنده شـدم (غزليات شمس تبريزي،غزل ١٣٩٣) او همواره در مثنوي و غزليات خود از شمس تبريزي تمجيد ميکند که او را از زندان زهد بي حاصل نجات داد و در درياي عشق خداوندي غوطه ور ساخت : اي رستخيز ناگهان و اي رحمت بي منتها اي آتشــي افروختــه در بيشــه انديشــه هــا امروز خندان آمدي مفتاح زنـدان آمـدي بر مستمندان آمدي چون بخشش و فضل خدا (همان،غزل ١) و از اين مرحله به بعد است که او بيقرار عشق خداوند ميشود و مي گويد: بيهمگان به سر شود بيتو به سر نميشود داغ تو دارد ايـن دلـم جـاي دگـر نمـيشـود بيتو نه زندگي خوشم بيتو نه مردگيخوشم سر زغم تو چون کشم بي تو به سر نميشود (همان، غزل ٥٥٣) و اينجاست که او از زاهدان درخواست ميکند که به جاي سـفرها و مقامـات بيهـوده کـه سبب دوري آنها از خداوند ميشود، عاشقانه به دنيا رو کنند که متن تجليات خداوند است : اي قوم به حج رفتـه کجائيـد کجائيـد معشــوق هــم اينجاســت بياييــد بياييــد معشوق تو همسايه ديوار به ديـوار در باديه سرگشته شما در چه هوائيـد (همان،غزل ٦٤٨) اما حالا که او از مرحله «نفس بيدار نشده» به مرحله «نفس بيدار شده» قدم گذاشـته بـود و ميخواست به مرحله «عشق » عبور کند، موانع زيادي بر سر راه خود ميديد که از جملـه آنهـا زاهداني بودند که او را از ورود به دنيا به عنوان بستر تجليات الهي منع ميکردند کـه بـه يـک معنا اشاره به مقاومت اوليه خود مولوي است .