خلاصة:
جوامع انسانی همواره با نواری باریک به دو قسمت همگن و ناهمگن تقسیم
می شوند. باتای در کتاب ساختار روانشناختی فاشیسم این نظریه را مطرح م یکند
که این ذاتی جوامع مبتنی بر تولید است. تولید و روابط آن تعیین م یکند
عناصری که این مناسبات را بپذیرند در جامعة همگن پذیرفته شوند و بالطبع
عناصر خارج از این دایره به عرصة ناهمگن رانده خواهند شد. باتای به تبعیت
از شیوة مارکسیستی، کماکان اقتصاد را زیربنای جامعه م یداند؛ اما برخاف
مارکسیست های ارتدوکس ریشة روابط اجتماعی را در ناخودآگاه م یجوید. وی
معتقد است علم نیز مانند جامعه، عناصر ناهمگن را طرد م یکند و آن را به
ناخوداگاه م یراند. اتفاقا ریشة فاشیسم در همین طرد و ناخوانش است. عناصر
ناهمگن هی چگاه از جامعه پاک نخواهند شد و همچون موج یا یک شوک منتظر
تزلزل ساختار جامعة همگن خواهند بود. اضمحال تدریجی عنصر همگن، یک
رهبر برآمده از دنیای ناهمگن را برای اتحاد دوباره فرام یخواند که در قالب پیشوا
مطرح می شود.