خلاصة:
قبولی و شهرتی که بهرة پنج¬گنج نظامی گشته، در دوره¬هـای پسین به¬ ویژه از قرن نهــم به بعد سبـب رواج نظیره¬گویی در زمینة خلق منظومه¬های داستانی شد.یکی از نظیره¬هایی که در قرن نهم به پیروی از نظامی به ¬وجود آمد، منظومه¬ای تحت عنوان «لیلی و مجنون» از شاعری به¬ نام «مثالی کاشانی»است. در این نوشتار ضمن معرّفی مثالی کاشانی، به مقایسة اجمالی منظومة لیلی و مجنون وی با لیلی و مجنون نظامی به¬لحاظ ویژگی¬های زبانی، دستوری، ساختاری و همچنین بیان وجوه اشتراک و افتراق دو داستان، پرداخته میشود. مثالی در خلق داستان به نظامی توجّه داشته و فضای تقلیدی اثر- چه در لفظ و ساختار و چه در بافـت داســتان- در جای¬جای منظومه به¬چشم می¬خورد.او علاوه بر نظامی، در بخش¬هایی از داستان، به روایت جامی از لیلی و مجنون نظر داشته¬ است.
ملخص الجهاز:
- در ستایش کمگویی کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا ز اندک تو جهان شود پُر (نظامی،1388، الف:41) کم گوی مثالی و نکو گوی دفتر ز حدیث بد فرو شوی (مثالی،898 :34) - در صفت زیبایی مجنون پس از تولّد از مه چو دوهفته بود رفته شد ماه دوهفته بر دو هفته (نظامی،1388، الف:52) یکهفته چو رفت از هلالش چون ماه دوهفته شد جمالش (مثالی،898 :44) - در توصیف احوال و زیبایی لیلی نا سُفته دُری و دُر همی سُفت چون خود همه بیت بکر میگفت (نظامی،1388، الف:84) هردم غزلی چو نظم گوهر آن دُرّ نسُفته سُفتی از بر (مثالی،898 :76) - توصیف ابن سلام از زبان دو شاعر شخص هنری به سنگ و سایهبسیار قبیله و قراباتگوش همه خلق بر سلامش در چشم عرب بلندپایهکارش همه خدمت و مراعاتبخت ابنسلام کرده نامش (نظامی،1388، الف:89) شخصی چو فلک بلندپایههم خسروی عرب به کامش اهل عربش بهزیر سایههم ابنسلام بود نامش (مثالی،898 :87) بررسی بافت داستان و سیر حوادث در دو منظومه 1- آشنایی لیلی و مجنون در مکتب: آشنایی لیلی و مجنون با یکدیگر و داستان عشقورزی آنان در مکتب، در هر دو منظومه یکسان است، با این تفاوت که در منظومة نظامی رفتن مجنون به مکتب در ده سالگی نقل شده است و در داستان مثالی در نُه سالگی.
نظامی در این قسمت از داستان، تنها به ذکر این مطلب که ماجرای دلدادگی لیلی و مجنون دهان به دهان میگردد و این امر سبب دوری آنها از یکدیگر میشود اکتفا میکند، امّا در منظومة مثالی پس از گذشت یک سال از عشقورزی لیلی و مجنون، ماجرای دلدادگی آندو نُقل دهانها میشود و خبر به مادر لیلی میرسد: کای شوخ بریده مو خمیدمگفتند فلان امیرزادهتو نیز چو بیدلان حیرانافسوس که گشت نام ما ننگ تا در حقت این سخن شنیدمجان در ره مِهر تو نهادهدل داده به مِهر او دو چندانآمد به سبوی بخت ما ، سنگ (مثالی،898 :47و48) مادر لیلی او را از رفتن به مکتب باز میدارد و متذکّر میشود، که اگر سربپیچد، پدرش سر او را از تن جدا خواهد کرد.