خلاصة:
پیرنگ و شخصیّت¬پردازی از مهمّ¬ترین عناصر داستانی است. پیرنگ را «ترکیب کننده حوادث» و تقلید از «عمل» دانسته¬اند. خلق شخصیّت¬هایی را که در اثر روایتی یا نمایشی، کیفیّت روانی و اخلاقی او در عمل و گفتار برای خواننده در حوزه داستان تقریبا مثل افراد واقعی جلوه می¬کند، شخصیّت¬پردازی می¬خوانند. نویسندگان همواره کوشیده¬اند هنر و توانایی خود را دراین دو مقوله به معرض نمایش بگذارند. شخصیّت¬پردازی و پیرنگ رمان «یکلیا و تنهایی او» اثر تقی مدرّسی از نمونه¬های بارز این توانمندی است. این مقاله شگردهای نویسنده را در دو مورد مزبور توصیف و تحلیل می¬کند. این رمان، به روایت این تحقیق، از نظر عناصر داستان¬نویسی جایگاه هنری والایی دارد که در فرآیند رشد این فنّ در ادبیّات داستانی زبان فارسی، پدید آمده است. تقی مدرّسی در شخصیّت¬پردازی و معرّفی اشخاص رمان خود از شیوة گفتگو و توصیف و روایت دانای کلّ استفاده کرده است و پیرنگ رمان او از نوع باز و قوی و روابط علّی اتّفاقات و حوادث در آن ضابطه¬مند است. نثر توراتی، فضای اسطوره¬ای و دینی ساختار آن را جذّاب وتعلیق¬ و جدال، رغبت خواننده را برای ادامة داستان حفظ کرده است. ساختار صوری داستان، به یاری صناعت درونهگیری، با سه ماجرای جدا و در عین حال وابسته به هم، شکل فنّی و هنری یافته است. انتقال از آغاز به میانه متن، در این رمان با سرعت و سهولت و استادی صورت می-گیرد.
ملخص الجهاز:
زیرا او در روی زمین تنها مانده است» (همان،97 ) مدرّسي برای ورود به بدنة داستان و انتقال از شروع به میانۀ متن رمان، به هیچ وجه داستان خود را دچار سکتهزدگی نمیگرداند و هر چه سریعتر خواننده را وارد گفتگوی شخصیّتها و کنشهای داستان خود میکند و داستانی از سدههای گذشته در گفتگوی یکلیا و شیطان نقل میکند که در آن پادشاه اورشلیم، میکاه، اسیر عشق زنی به نام تامار میشود.
امنون عابد از آمدن ابرهای سیاه و رعد و برق به پادشاه خبر میدهد مردم شهر برای رفتن تامار از شهر جمع شده و تدارک دیدهاند امّا میکاه شاه که دارای شخصّیت تک بعدی نیست – چنانکه یک پیرنگ برجسته اقتضا میکند- و دچار تغییر و تحول شده است، حاضر نمیشود تامار را که فرستادة شیطان است، از شهر اخراج کند و برای گرهگشایی از داستان سرانجام این خود تامار است که بدون اینکه کسی از او بخواهد، سوار بر گردونة مضحکی، شهر را ترک میکند.
همان موقع که گل سرخ روی گونهات دهان باز میکرد و یا به دامنت پر میریخت، تنهایی شگرفی در سینهات خانه میگرفت، این چه نوع تنهایی بود که من آن را حسّ نمیکردم؟ مرد خندهای کرد و گفت: یکلیا درست گوش کن، تو اگر تنها نبودی به دامن او آویزان نمیشدی» (مدرّسي،16:1343) همچنین شخصیّت اصلی رمان، یکلیا یک شخصیّت پویا به شمار میآید هر چند که او بیشتر شنوندة داستان شیطان است و در بخش اعظم رمان حضور ندارد، ولی مقصود نویسنده از پرداختن به مباحث و شخصیّتهای دیگر در واقع برای نشان دادن موضوع تنهایی یکلیاست.