خلاصة:
در نوشتار حاضر به مدد شیوه تحلیلی ـ اسنادی، به نقد کتاب «ریشههای فرهنگی ارتباط در ایران» پرداختهایم. نتایج تحقیق آشکارکنندة برخی نقایص صوری و محتوایی است. در بخش صوری، کتاب به بازنگری جدی در ویرایش فاصلهها، اشتباهات تایپی و جملات نامفهوم نیازمند است. در بخش محتوایی، مهمترین نکته، عدم انتخاب روش تحقیق مناسب و گزینش رویکرد تحلیلی خاص تاریخی است. گزینش روش تحقیق کمّی برای مسئلهای همچون ریشههای فرهنگی که ماهیتا کیفی است، مولف را به کلینگری و تعمیمدهی غیرمنطقی سوق داده است. بهعلاوه، انتخاب یک رویکرد خاص تاریخی ملهم از نظریة «استبداد ایرانی» و نظریة «زوال اندیشه سیاسی» مولف را مبتلا به «خودشرقشناسی» و غفلت از فضایل اخلاقی ایرانیان کرده است. توجه به پدیدة مهم انقلاب اسلامی و نحوه ورود و مواجهة مدرنیته به ایران، جزو پیشنهادهای نگارنده است تا با نگاهی جامع به تفسیر خلقیات ایرانیان پرداخته شود. مطالعة انتقادی این کتاب ضرورت رهایی محققان از گفتمان شرقشناسانه و توجه به خلقیات ایرانیان در بستر «گفتمان علم بومی» را بیش از پیش آشکار میکند.
ملخص الجهاز:
اسلامیتنها نیز در مقالهای با عنوان «ارتباطات برهانی بنیان فرهنگ و جامعة فاضله در علم مدنی فارابی» با ارجاع به منابع دست اول از فارابی، و با گشودن پنجرهای حکیمانه، نظریة استبداد ایرانی و رابطة مستبدانه میان حاکمیت و مردم را به وجهی که محسنیانراد بیان میکند، رد میکند و تفسیری متفاوت از نظام ارتباطی در مدینة فاضلة فارابی و جایگاه مصلحت عمومی در آن ارائه میدهد: از نظر فارابی، امام مدینة فاضله، که حکیمی بـصیر، طـبیبی حـاذق، معلمی دلسوز، مربیای آگاه، و انسانی سالم، خوشفهم، خوشحافظه، زیرک و خوشبیان است، «قلب»، مـدینة فاضله است.
ارزیابی نوشتههای سیدجواد طباطبایی، بر پایة این دستگاه مفهومی مشخص میکند که ما در آثار وی نه با یک فارابی، که با سه فارابی مواجهیم؛ و وی به فراخور زمینه و فضای بحث، یکی از سه تفسیر اول و سه استنتاج تمدنی متعارض (ظهور مقطعی عصر اومانیسم اسلامی، زوال تدریجی اندیشة سیاسی در ایران، مقاومت و حفظ ایران زمین در برابر تازیگری ایدئولوژیک) را دربارة فارابی ارائه کرده است، که در نهایت به کاهش اعتبار علمی و واسازی وحدت روایی وی منجر شده است (بادامچی و پارسانیا، 1392، ص 211).
علاوه براین، انتخاب یک رویکرد خاص تاریخی ملهم از نظریة استبداد ایرانی همایون کاتوزیان، و نظریة زوال اندیشه سیاسی سیدجواد طباطبایی، که بهزعم نگارنده در پارادایم شرقشناسی قابل احصاء است، مؤلف را مبتلا به خودشرقشناسی و غفلت از خلقیات مثبت و فضایل اخلاقی ایرانیان کرده است.
توجه به پدیدة مهم انقلاب اسلامی، اشعار و ضربالمثلهای این دوره، تاریخ شفاهی دوران انقلاب اسلامی و ادبیات پایداری، و تبیین نحوة ورود مدرنیته به ایران و مواجهة با آن، جزو پیشنهادهای نگارنده برای تکمیل مباحث و داشتن نگاهی جامع در تفسیر خلقیات ایرانیان است.