خلاصة:
خاستگاه تاریخی و جغرافیایی مدرنیته به اروپای سدههای پانزدهم و شانزدهم میلادی باز میگردد؛ ولی بیگمان تاثیر روزافزون آن تا دورترین نقاط جهان تا کنون کشیده شده و در جهت همسانسازی فرهنگی ملل مختلف همچنان به پیش میتازد. یکی از مهمترین ویژگی مدرنیته از آغاز تا اواخر دهه 1960، مخالفت با دین، سنت و گذشته بوده است؛ ولی از آن زمان به بعد، بهتدریج جهان شاهد رشد گرایشها نسبت به دین و سنت بوده است؛ به گونهایکه دوره جدید را برخی پسامدرنیته نام نهادهاند. آنتونی گیدنز معتقد است عناصر ذاتی مدرنیته در دوره جدید حتی به صورت تشدیدشده همچنان پابرجاست؛ زیرا گوهر مدرنیته نه ضدیت با سنت، بلکه تکثرگرایی است. این جستار پس از ذکر ویژگیهای معرفتشناسی، هستیشناسی و جامعهشناسی مدرنیته به مقایسه رویکردهای دوره نخست و متاخر آن میپردازد و به تحلیل عوامل این تغییر جهتگیری از قبیل ناکامی علم در پاسخگویی به پرسشهای بنیادین بشر و معنای زندگی، تردید معرفتشناختی در مبانی علوم، پیدایی بحرانهای اجتماعی و روانی و حتی تغییرات در مبانی ادیان کلاسیک و پیدایی جنبشهای نوپدید دینی و... میپردازد و راه نجات بحرانهای بنیانکن بشری را هم دگرگونی در مبانی علوم و فنون جدید و هم دگرگونیهای اساسی در مبادی اندیشه دینی و سنتی میداند.
ملخص الجهاز:
هر چيـزي کـه از کانـال علـم تجربـي بـه اثبـات نرسد، غيرعلمي، بي معنا، غيرقابل قبول و مردود مـي باشـد؛ بنـابراين مبـاحثي از قبيـل خدا، روح، معاد و بسياري از معنويات و اخلاقيات، بايد رنگي مادي و تجربي به خـود بگيرند، وگرنه چون از طريق تجربـي و حسـي قابـل بررسـي نيسـتند، علمـي نبـوده و نمي توان آنها را پذيرفت و داخل خرافـات و اوهـام ميشـوند (کريمـي، ١٣٨٤، ص٤٦)؛ بنابراين اساس ايمان نيز همانند اساس علم بايد بر چيزهايي مبتنـي باشـد کـه مسـتقيماً ديده شده و تجربه مي شوند (سودارشان، ١٣٨٣، ص٤٣٠)؛ پس بـا ايـن طـرز فکـر يـک سيانتيست نمي تواند روح، خدا و همه مسائلي را کـه علـم از تبيـين آن عـاجز اسـت ، قبول کند؛ درنتيجه اعتبار تفاسير مذهبي درباره جهان مورد ترديد قـرار گرفـت و علـم ، مبنايي براي بيشتر جنبه هاي زندگي بشر شد.
ديـن در مرحلـه مدرنيتـه اوليـه ، تحـت تـأثير انديشه هاي روشنگري و دگرگونيهاي همراه با مدرنيته نفـوذ و قـدرت خـويش را تـا حد زيادي از دست داد و بسياري از انديشمندان اواخـر سـده نـوزدهم و اوايـل سـده بيستم ، از جملـه فوئربـاخ، مـارکس ، فرويـد و دورکهـايم بـه ايـن نتيجـه رسـيدند کـه بـا گسترش نهادهاي جديد و خردگرايي، دين رفتـه رفتـه نفـوذ خـود را از دسـت داده و درنهايت از بين خواهند رفت .