خلاصة:
دیوید کاپلان کلمات نمایهای را به نمایة محض و ضمیر اشارة صحیح تقسیم میکند و
معتقد است که در رابطه با دلالت شناسی این کلمات, کلمات نمایهای محض دارای کاراکتر
(معنای لغوی) بوده و در متن است که مدلول (یا محتوای) آنها تعیین میشود. اما
ضمایر اشارهای صحیح فاقد کاراکتر میباشند و تنها وقتی که در یک متن به کار
میروند دارای کاراکتر میشوند به همراه آن متن مدلول خود را معین میکنند. او این
نظر اخیر را از فرگه اقتباس کرده است. در نظریة ‹‹ استخوان خالی›› (کنایه از اینکه
مشارالیه کافی است و عمل اشاره را لازم ندارد) هر دو قسم از کلمات نمایهای دارای
کاراکتر مستقل از متن بوده ولی از مؤلفههای متن, خود مشارالیه میباشد نه عمل
اشاره. نی تن سمن اجمالا نظریه اخیر را قبول میکند و برای تمام کلمات نمایهای
کاراکتر مستقل قایل است, اما متن را شامل عمل اشاره میداند نه مشارالیه. به نظر
میرسد در میان این سه نظریه, نظریة سمن مؤیدات شهودی بیشتری داشته باشد و تفسیر
بهتر و منطقیتری را از دلالت شناسی کلمات نمایهای ارایه میدهد.
David Kaplan divides indexicals into pure indexicals and true demonstratives، and holds that pure indexicals have character (linguistic meaning) and they can determine their referents (contents) only in a context. But true demonstratives lack the character unless they are used in a context and in this case they gain a character and can determine their referents. In this latter view، Kaplan has followed Frege. In bare bone theory both kinds of indexicals have character independently of context. But in this theory context has demonstratum as one of its ingredients. Nathan Salmon، too، agrees with bare bone theory except he holds that context has demonstration instead of demonstratum. I believe that among these three views، Salmon’s is more logical and matches more with our intuition.
ملخص الجهاز:
"اشکالی که به نظریة کاپلان در مورد ضمیرهای اشاره مطرح شده است (3، صص10-9) آن است که اگر مثلا فردی به سعید اشاره کند و بگوید "تو لباس قرمز پوشیدهای" و نیز همان فرد از زاویهای دیگر شخصی را ببیند, و فرض کنیم که سعید لباسی پوشیده است که یک طرف آن قرمز است و طرف دیگر آن رنگ دیگری داشته باشد, و در بارة او بگوید "او لباس قرمز نپوشیده است" و حال آنکه در واقع در هر دو حالت به یک فرد, یعنی سعید, اشاره شده باشد, در این صورت بر اساس نظریة دلالت مستقیم – که در آن نظریه گزارة مورد بحث متشکل است از مصداق موضوع به انضمام محتوای محمول – گزارهای که بیان شده است شامل شخص سعید و صفت پوشیدن لباس قرمز و در عین حال نپوشیدن لباس قرمز است.
در رابطه با ضمیرهای اشارهای مرکب با دو سؤال روبرو هستیم: آیا برای اینکه دلالت آن ضمیر بر مدلولش برقرار باشد لازم است که آن مدلول متصف به وصفی باشد که در ضمیر مرکب است؟ مثلا, اگر با "آن معلم" به شخصی اشاره کنیم آیا لازم است شخص مورد نظر حتما معلم باشد تا دلالت صورت گرفته باشد؟ سؤال دوم آن است که اگر با ضمیر اشارة مرکب جملهای ساخته شود آیا وصفی که در آن ضمیر به کار رفته از اجزای تشکیل دهندة گزاره (= محتوا) است یا نه؟ مثلا, اگر گفتیم "آن معلم فرد مناسبی است" آیا جزیی از محتوایی که بیان شده است معلم بودن موضوع جمله است یا نه؟ بر اساس اینکه هر کدام از سؤالها پاسخ مثبت و منفی داشته باشند مجموع حالاتی که قابل تصور است چهار حالت خواهد شد."