خلاصة:
ابنسینا به عنوان بزرگِ مشائین در عالم اسلام، تفکر مشائی را بسط داده و نظرات و آرای مهمی را نیز مطرح کرده است. هرچند او به فیلسوفی مشائی معروف است، ولی این نسبت چندان صحیح نمینُماید و او در تفکر خود رو به تعالی نهاده است. اوست که نخستینبار اصطلاح «حکمت متعالیه» را بهکار برده است. بر اساس «تعالی در تفکر سینوی» تفکر شیخ نهتنها مشائی نیست، بلکه بسیاری از اصول و مبانی «حکمت متعالیه» در آن قابل ردیابی است؛ حال سخن در این است که آیا شیخ در بحث حرکت در مقوله جوهر، مشائی باقی مانده است و یا اینکه در این مسئله نیز رو به تعالی نهاده است و هرچند به حرکت در آن مقوله تصریح نکرده است، ولی میتوان نشانههایی از وجود حرکت جوهری را در تفکر او یافت. نگارنده در پرتو «تعالی تفکر سینوی» معتقد است که موضع انکاری شیخ - در مباحث حرکت - دیدگاه نهایی او نیست، بلکه نظر نهایی وی وجود حرکت در مقولۀ جوهر است؛ این مطلب از عبارات و آرای شیخ در غیر مباحث حرکت - بهویژه مباحث نفسشناسی - قابل استنباط است. در این نوشتار شواهدی بر تقویت موضع اقبال شیخ به حرکت جوهری ارائه میدهیم.
abstract: Avicenna is known as the great Peripatetic Philosopher in the Muslim world. He developed Peripatetic thought and added a lot to it. He is not a pure peripatetic philosopher. His thoughts of the peripatetic to the transcendent philosophy has upgraded it a lot. For the first time, he used the term "transcendent wisdom." According to his transition from peripatetic to the transcendental philosophy, many of the principles of "transcendent wisdom" is traceable in his thoughts. In this article, we discuss substantial motion. Two important questions would be as follows: Can we search the substantial motion in Avicenna’s thoughts? Could the signs be found in its phrases? The author believes that signs can be found in the substantial motion in the statements and opinions of Sheikh. Author believes that Ibn Sina accepted the substantial motion, although not specified. In this paper, evidence on this entry is provided in Avicenna’s Thoughts.
ملخص الجهاز:
بر اسـاس «تعالي در تفکر سـينوي» تفکر شـيخ نه تنها مشـائي نيسـت ، بلکه بسياري از اصول و مباني «حکمت متعاليه » در آن قابل رديابي اســت ؛ حال ســخن در اين اســت که آيا شــيخ در بحث حرکت در مقوله جوهر، مشـائي باقي مانده اسـت و يا اين که در اين مسـئله نيز رو به تعالي نهاده است و هرچند به حرکت در آن مقوله تصـريح نکرده اسـت ، ولي مي توان نشانه هايي از وجود حرکت جوهري را در تفکر او يافت .
ملاصـدرا بر اين باور اسـت که اين تغييرات در نفوس فلکي ميبايسـت تغييرات جوهري و به نحو اتصال تدريجي باشـد؛ زيرا چون مفارقات جوهرند، تصـور صـور آن ها نيز بايد جوهر باشـند (همان ، ص ۱۲۰) و نفس فلکي به آن جوهر تصـوري(صـوري)، سعه وجودي پذيرفته و بنا براين صورت متصوره جزء حقيقت او ميشـود و آن به آن اين تصـورات جوهري نفس فلکي را سعه وجودي بخشيده و سعه وجودي در جايي اســـت که نفس به آن ها اســـتکمال جويد وگرنه تصـــورات خارج از ذات نفس فلکي بوده و نفس فلکي را اســتکمال نخواهند داد و او را براي مرتبه اي بالاتر و تصــوري شــريف تر آماده نخواهند کرد و معناي حرکت در جوهر همين است (نک : حسن زاده ، ۱۳۹۴، ج ۷، ص ۲۴۸-۲۴۹).