خلاصة:
اولین شکلگیری ملیگرایی (ناسیونالیسم) بعنوان ایدئولوژی حاکم را میتوان در دوره پهلوی اول دانست. این مقطع از آنجایی شایسته بحث و تامل جدی است که ادراکات و تصوراتی که در ساختار سیاسی دوره پهلوی اول ترویج شد، مبنای مباحث و مجادلاتی شده است که تا به امروز امتداد یافته است. این مقاله میکوشد تا ضمن فهم روند تثبیت الگوی هویت ناسیونالیستی در دوره پهلوی اول، عناصر و مولفههای درونی آنرا که حول چهار محور اصلی وحدت ملی، باستانگرایی، دلبستگی به وطن، تداوم سلطنت و موقعیت محوری شاه مورد تحلیل قرار دهد. در ادامه این بحث، جهتگیری و سیاستخارجی ایران در دوره رضاشاه، که عمیقا متاثر از رویکرد ناسیونالیستی در مناسبات بینالمللی ایران مورد بحث قرار میگیرد. در همین خصوص این سوال مطرح میشود که: هویت دولت در ایران عصر پهلوی اول برپایه چه اصولی شکل گرفته و تاثیر آن بر سیاست خارجی و مناسبات بینالمللی ایران چگونه بوده است؟ در پاسخ، این فرضیه مطرح میشود که هویت دولت ایران در عصر پهلوی اول برپایه تمرکز بر حس ناسیونالیسم ایرانی در کشور بود که به لحاظ تقلید از فرهنگ غرب و جدایی از فرهنگ ایرانی، باعث ناکارآمدی در امور داخلی و عدم سیاست خارجی درست در مناسبات بینالمللی گردید. این تحقیق با استفاده از منابع کتابخانهای و با رویکردی تاریخی –تحلیلی نگاشته شده است.
ملخص الجهاز:
در همین خصوص اين سوال مطرح میشود كه: هویت دولت در ایران عصر پهلوی اول برپایه چه اصولی شکل گرفته و تاثیر آن بر سیاست خارجی و مناسبات بینالمللی ایران چگونه بوده است؟ در پاسخ، اين فرضيه مطرح ميشود كه هويت دولت ايران در عصر پهلوی اول برپایه تمرکز بر حس ناسیونالیسم ایرانی در کشور بود که به لحاظ تقلید از فرهنگ غرب و جدایی از فرهنگ ایرانی، باعث ناکارآمدی در امور داخلی و عدم سياست خارجي درست در مناسبات بینالمللی گردید.
در اين فضاي كشمكش سياسي اين سوال بوجود آمده كه: هویت دولت در ایران عصر پهلوی اول برپایه چه اصولی شکل گرفته و تاثیر آن بر سیاست خارجی و مناسبات بینالمللی ایران چگونه بوده است؟ در پاسخ اين فرضيه مطرح ميشود كه هويت دولت ايران در عصر پهلوی اول برپایه تمرکز بر حس ناسیونالیسم ایرانی در کشور بود که به لحاظ تقلید از فرهنگ غرب و جدایی از فرهنگ ایرانی، باعث ناکارآمدی در امور داخلی و عدم سياست خارجي درست در مناسبات بینالمللی گردید.
اين نوع ناسيوناليسم وحدت محور تلاش مينمود هويتهاي اوليه و از پیش موجود جامعه ايراني را در قالبهايي نظير هويت خانوادگي، ايلي، قبيلهاي و طايفهاي به سطحي فراگيرتر يعني در چارچوبي ملي تحويل نمايد؛ زيرا آنچه كه در اين مقطع عنصر محوري تلقي ميشد نه انديشه حكومت قانون يا حاكميت مردم، بلكه تحقق نوعي يگانگي ملي بود كه در پرتو آن اغتشاش و تنش در مباني هويتي التيام يابد.