خلاصة:
مقاله حاضر، براساس پژوهشی با عنوان نقد و بررسی ایدئولوژی مارکسیسم تهیه شده است. مطالعه حاضر
از نوع توصیفی تحلیلی است و پس از بررسی مفاهیم با ارائه نتایج به پیشنهادات کاربردی پرداخته شده
است. مطابق نظرات مارکسیستها در مورد کمونیسم، مهمترین ویژگی زندگی انسانها در یک جامعه
طبقاتی از خود بیگانگی است و کمونیسم به این دلیل که آزادی انسانها را به طور کامل به رسمیت
میشناسد مکتبی مطلوب است. مارکس مطابق نظر گئورگ ویلهلم فردریش هگل آزادی را فراتر از
حذف محدودیتها و عملی با محتوای اخلاقی میداند. آنها اعتقاد دارند که کمونیسم به مردم اجازه
میدهد که هر کاری را که دوست دارند انجام دهند اما در عین حال مردم را در شرایطی قرار میدهند که
نیاز به خدمت گرفتن همنوعشان را احساس نمی کنند. در حالی که هگل اعتقاد دارد که با پرده برداشتن از
این نوع زندگی اخلاقی به حیطه افکار انسانها میرسیم، مارکس کمونیسم را نشات گرفته از مادیات و به
خصوص رشد ابزارهای تولید میداند. مارکسیسم اعلام میکند که تضاد طبقاتی و جنگجویی انقلابی در
نهایت به پیروزی پرولتاریا (طبقه کارگر) و تشکیل جامعه ای می انجامد که در آن مالکیت خصوصی
برچیده شده و ابزارهای تولید و اموال به جامعه تعلق دارد. مارکس در مورد زندگی در جامعه کمونیستی
سخن زیادی نمیگوید و تنها به دادن شمای کلی جامعه کمونیسم اکتفا میکند. واضح است که در چنین
جامعهای برای پروژههای قابل اجرا توسط بشر محدودیت اندکی وجود دارد. جنبش کمونیسم در شعار
اصلی خود، مکتبش را جهانی معرفی میکند که در آن هر فرد مطابق توانایی هایش تولید می کند و مطابق
نیازهایش دریافت می کند.
ملخص الجهاز:
ميان مارکسيست هاي مختلف ، برداشت هاي بسيار متفاوتي از مارکسيسم و تحليل مسائل جهان با آن موجود است اما موضوعي که تقريبا همه در آن توافق دارند: «واژگوني نظام سرمايه داري از طريق انقلاب کارگران و لغو مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و لغو کار مزدي و ايجاد جامعه اي بيطبقه با مردمي آزاد و برابر و در نتيجه ، پايان ازخودبيگانگي انسان » است .
با اين وجود، مارکس و انگلس استدلال کردند که کمونيسم در يک فرايند تک مرحله اي از دل کاپيتاليسم بيرون نميآيد و بايد از «فاز اوليه اي» عبور کند که در آن مالک اغلب کالاهاي توليدي جامعه است اما در عين حال هنوز ردپايي از تضاد طبقاتي ديده ميشود(Althusser، ٢٠١٢).
(ريمون آرون ، ترجمه ي باقر پرهام ، ص ١٦٣) از نظر مارکس ، دين اساسا محصول يک جامعه ي طبقاتي است و طبقه ي حاکم آن را اختراع کرده است ؛ (هميلتون ملکم ، ١٣٩٠، محسن ثلاثي، ص ١٣٩) بنابراين ، دين ، ريشه در مسائل اجتماعي و اقتصادي و در واقع ، ريشه در ازخودبيگانگي انسان دارد؛ زيرا در جامعه ي طبقاتي، انسان ها از خود بيگانه اند.
نقطه مثبت و منفي نظريه ي دين پژوهي مارکس نظريه ي دين پژوهي مارکس را از زواياي مختلفي ميتوان نقد و بررسي کرد: ١- نه تنها دليلي وجود ندارد که اقتصاد را منشأ منحصربه فرد تحولات فکري و اجتماعي بدانيم ، بلکه لااقل ميتوان گفت ، پاره اي از معارف بشري، بدون استناد به چرخ توليد و با استمداد از فرايند تفکر و ربط گزاره هاي نظري به بديهيات ، تحصيل مي شوند و همچنين در مواردي، با تحولات اقتصادي و توليدي، هيچگونه تغيير معرفتي در اين دامنه پديد نميآيد (McLaren، ٢٠١٥).