ملخص الجهاز:
"اما زبان چگونه میتواند این وظیفه را به انجام رساند؟ مسلم است که زبانی که در استفادهء روزمره با آن مواجه میشویم از انجام دادن این کار ناتوان است،و نیازی هم به انجام دادن چنین کاری نیست:زبان چه به کمال مطلوب تشخص بیابهام آنچه مقصود است نزدیک شود و چه از این کمال مطلوب فاصلهای بعید داشته باشد(برای مثال،همانگونه که در سخنان سیاسی مشاهده میکنیم)،هرگز خود را باز نمینمایاند.
اما آیا این بدان معنا نیست که فلسفه کلمهء صرف را نیز پشتسر میگذارد؟ شعر و فلسفه هر دو از مبادلهء زبان آغاز میشوند، چنانکه در فعالیت عملی و در علم صورت میگیرد،اما ظاهرا تقرب آنها در انتها در نهایتهای کلمهای که قیام میکند و کلمهای که در ناگفتنی محو میشود فرو میشکند.
6 در مورد جایی که زبان رسانه است،باید بویژه در خصوص نسبت میان فلسفه و ادبیات پرسش کنیم: چگونه این دو صورت عالی و با این همه در عین حال متقابل زبان-متن شاعرانه که به اعتبار خود قیام میکند،و زبان مفهوم که خود را به حال تعلیق درمیآورد و واقعیت روزمره را پشتسر میگذارد-به یکدیگر مربوط میشوند؟ به پیروی از اصلی پدیدارشناسانه و آزموده، میخواهم به این مسئله از موردی در حد نهایت نزدیک شوم.
مثلا،وقتی که شعر جدید وحدت تصویر تخیلی را پاره پاره میکند و همراه با آن تلقی توصیفی را به جهت غنای شگفتآوری که با مربوط ساختن اشیاء کاملا جدا و بیارتباط پدید میآورد،کنار میگذارد،در آن صورت میتوانیم از خودمان بپرسیم که این کلماتی که واقعا نام را معنا میکنند چیستند؟در این مورد چه نامیده میشوند؟درست است که این نوع شعر غنایی خلف شعر باروک است،اما ما زمینهء قبلی و یکپارچهء سنت فرهنگیی بهرهمند از صورتهای مخیل مشترک را از آن قبیل که عصر باروک واجد بود از دست دادهایم."