ملخص الجهاز:
"پسارت به پدر و بسیاری از دوستداران جوان خود گفته بود:«مرا با عنوان پرطمطراق ابله صدا نکنید،خیلی ساده به من بگویید:عالیجناب،جناب ژنرال دکتر شهسوار ارنست فونپسارت!» پدرم در تقلید رفتار دیگران استعداد فراوانی داشت و همیشه از دیدار کسانی که به این هنر مسلط بودند و اصولا در زمینهء نمایش فعالیت میکردند،خوشحال میشد.
پیش از آنکه داستانی بنویسد،به مطالعه میپرداخت و حین نگارش نیز چنین میکرد،اما(دقیقا به نظر من همین نکته است که تفاوت بین هنرمند و دانشمند را مشخص میکند)به مطالعه ادامه میداد و فقط آنچه را که برای داستان خود به آن نیاز داشت،بر میگزید و بعدها هم فراموش میکرد که از چه مطالبی بهره جسته است.
اما عنوان این اثر بودنبروکها را خودش تغییر داده بود،نام بودنبروک را از کتابی از فونتانه5 گرفته بود و در آن زمان احترام زیادی برای این نویسندهء آلمانی قایل میشد و بسیار او را دوست میداشت.
» از آنجا که در این بخش سخن از میهمانان به میان آوردم،یاد میهمان دیگری به نام هرمان گراف کایزرلینگ12فیلسوف میافتم که در زمان جنگ جهانی اول به دیدن ما آمد و مادرم تمام ذخیره باارزش غذایی و کرهء خود را به امید آنکه آن اشرافزاده فقط به تماشای آن بپردازد،مهیا ساخته بود،ولی بعد با ناراحتی فراوان شاهد آن بود که آقا و خانم اشرافزاده تمامی سهمیه یک ماههء آنها را با ظرافت کامل نوش جان فرمودند.
عظمت شخصیت و استقلال فکری هاوپتمان پدرم را به شدت تحت تأثیر قرار داده بود،حتا بر خواهران و برادران کوچکتر من و دخترکان خدمتگزار نیز تأثیر نهاده بود و درست مانند همان ملاقات پیرکورن در کوه جادو این تأثیر پرقدرت نشأت گرفته از کلام هاوپتمان نبود،بلکه وجود خودش چنین حال و هوایی را پدید میآورد."