خلاصة:
جنبشهای اجتماعی نوین یکی از مهمترین پدیدههایی هستند که در شاخههای مختلف علوم اجتماعی و انسانی در مورد آنها مطالعه و پژوهش صورت میگیرد. انتقاد از نظم اقتصادی موجود و مسائل هویتی مدرنیته از مهمترین وجوه شباهتی هستند که بسیاری از جنبشهای نوین را به هم پیوند میدهند. آنها مبین پیوند عمیق بین اقتصاد و فرهنگ هستند. از این زاویه، جنبشهای مذکور پیوند عمیقی با تئوری انتقادی پیدا میکنند. مقاله حاضر به تحلیل ریشه و نقش جنبشهای اجتماعی نوین بر پایه مکتب فرانکفورت میپردازد. مقاله استدلال میکند که از نگاه این مکتب، جنبشهای اجتماعی نوین محصول تداوم روابط سلطه در مدرنیته و بالاخص سرمایهداری متأخر بوده و رسالت اصلیاش رفع سازوکارهای سلطه و سرکوب است. پژوهش حاضر به روش نقد و ارزیابی نظری تنظیم شده، به این معنی که از یک چشمانداز فکری خاص به تحلیل یک پدیده اجتماعی میپردازد.
The new social movements (NSMs) are important phenomena that have been studying within the different fields of social sciences. Criticizing the established order and modernity's identity issues are some main features of NSMs. They create deep links between economic and cultural matters. From this viewpoint, NSMs are important subjects of researches drawing from critical theory. This article deals with the roots and roles of NSMs from the perspective of critical theory. It argues that NSMs are outcomes of persistent dominance relations under modernity and capitalism, while trying to eliminate the new mechanisms of exploitation and oppression.
ملخص الجهاز:
مقاله استدلال میکند که از نگاه این مکتب ، جنبش های اجتماعی نوین محصـول تداوم روابط سلطه در مدرنیته و بالاخص سرمایه داری متأخر بوده و رسالت اصلیاش رفـع سازوکارهای سلطه و سرکوب است .
علیرغم این موانـع ، جنـبش هـای اجتمـاعی نـوین در عمل جهان را به ایجاد یک جامعه مدنی جهانی هدایت میکنند؛ هدفی که اگرچه شـاید دور از دسترس به نظر برسد، اما بسیاری را درباره امکان ایجاد یـک آینـده بهتـر امیـدوارتر کـرده است .
جهانی شدن به مثابه وجه اصلی مدرنیته متأخر به واسطه مسـائلی کـه ایجاد کرده ، از جمله ایجاد روند رو به رشدی از به حاشیه راندگی اجتماعی و نااطمینـانی در ظهور این گونه حرکت های اعتراضی نقش مهمی داشته است .
هدف جنبش ها این بوده کـه توجـه ملـت هـای جهان را به خطرات جهانی شدن جلب کرده و آنها را به تلاش برای توقف یا تعـدیل رونـد موجود سوق دهند.
بااینکه جهانی شدن نئولیبرال در رشد و فعـال شـدن آنها نقش اساسی داشت ، امـا قـبلاً نیـز حرکـت هـایی رخ داده بـود کـه از برخـی زوایـا بـه جنبش های مخالف جهانی شدن شباهت داشته و حتی بر آنهـا تـأثیر گذاشـتند.
جنبش هایی که در اواخر سده بیستم در برابر جهانی شدن قد علـم کردنـد، اگرچـه یکدست نبوده و نسبت به جنبش های دهه ١٩٦٠ نیز جهت گیری متفاوتی داشتند، امـا اغلـب آنها روی یک نکته اساسی تأکید داشتند و آن این بـوده کـه دموکراسـی بـه مفهـومی کـه در جهان غرب مستقر شـده نـواقص یـا انحرافـات قابـل تـوجهی دارد.
جنبش های اجتماعی مخالف یا منتقد جهانی شدن تا حدی تحت تأثیر فلسـفه و ادبیـات انتقادی این مکتب قرار داشته است .